احساس به خزعبل گویی افتادگی دارم. از این به بعد اینجا هر وقت که ایده ی ناخزعبلی داشته باشم چیزی می نویسم. بازمانده ی روز را ولی به روالِ قبل نگه می دارم. تمرینِ نوشتن و فکر کردن های شبانه.
Wednesday, December 25, 2013
Tuesday, December 24, 2013
ششصد و هشتاد و دو
کشاکشِ اشتیاق و صبر. کجاست مرزِ ترس و پا پس کشیدن با صبر و مشق زدن؟ کاش آدمی را چون دانه ای در خاک مرزِ بردباری و گندیدن معلوم بود.
Monday, December 23, 2013
ششصد و هشتاد و یک
برهوت یعنی فکر من. یعنی بیابانی که راه و بیراهش یکی است. جایی با چاهی گم شده در گوشه ای. و امیدی به یافتن. برهوت یعنی اشتیاقِ بیشتر به یافتنِ چاهِ آب. تقلا.
Friday, December 13, 2013
ششصد و هشتاد
آدمی را از خاک نه، از گِل آفریدند. انعطاف پذیری را در ذات است. خشکه مغزی از یک جا نشینی می آید. از مرگی که آب از وجود می برد و کلوخی می گذارد خشک و بی قواره.
پس نوشت. دارد می آید اینجا. سه سال و اندی است این همه آب و خاک بینمان افتاده بوده و حالا هیچ شده و قرار است دو روزی با هم باشیم. مرخصی می روم ده روز.
Thursday, December 12, 2013
ششصد و هفتاد و نه
مثلِ خاکِ ترک خورده ی بیابان که خالی است از آب. ترک اما جای پای آبی است که بوده. در خالی بودنِ جای چیزی، اشارهِ محوی هست به ایام بودنش. دلتنگی پرده ای می شود و رنجش ها را می پوشاند.
Wednesday, December 11, 2013
ششصد و هفتاد و هشت
کارهای ناتمام، تصمیم های پشتِ گوش انداخته، سفرهای نرفته... ناتمامی در ذاتِ زندگی است. تمامیت آنِ مرگ است.
Tuesday, December 10, 2013
ششصد و هفتاد و هفت
رقصیدن روی طنابِ باریکِ "می توانم"، روی دره ی عمیقِ "نمی توانی"ها. رویا و امید است دست به دست هم داده.
Monday, December 9, 2013
ششصد و هفتاد و شش
سرنوشت یک لحظه است. تدریجی در کار نیست. مرگ در یک آن اتفاق می افتد، اولین نفسِ حیات هم.
Sunday, December 8, 2013
ششصد و هفتاد و پنج
از یادداشت های قدیمی:
اطمینان از کجا به فرهنگ لغات راه پیدا می کند؟ آدمی و خطا و اطمینان را چه طور می شود در یک کاسه ریخت بی آنکه اطمینان خیلی سنگین و سخت ته نشین شود؟ انگار کن آب و شکر و خاک. آدم و خطا و اطمینان. ته نشین می شود. سنگ می شود. سنگ که تویش آب نیست. اطمینان هم از آدمیت خالی می شود.
Friday, December 6, 2013
ششصد و هفتاد و چهار
استغنا یعنی
زیر آفتاب خیالت آب شدن
رفتن
به سراب دل نبستن
استغنا یعنی
یک آسمان پرنده و
یک زمین چرنده را ندیدن
از همهی دنیا بینیاز بودن
چشم پوشیدن
فقط همین باغ نارنج را نفس کشیدن
فقیر یک نفر شدن
دل باختن
استغنا یعنی
دستهای تو
عباس معروفی
عباس معروفی
Sunday, December 1, 2013
Wednesday, November 27, 2013
ششصد و هفتاد و سه
تب، داغیِ تن نیست. ذهنِ آشفته است و خواب و بیداریِ در هم آمیخته. مرزهای شکسته.
Monday, November 25, 2013
ششصد و هفتاد و دو
آن قطره ی آخر نه بزرگ تر است، نه سنگین تر، نه تلخ تر. گنجایش، نهایتی دارد و قطره ها، آخرینی...
Sunday, November 24, 2013
ششصد و هفتاد و یک
کوچ یعنی بریدن و خداحافظی های ناگزیر. یعنی سردرگمی های تلخ و شیرین. دلتنگی ها و آشنایی های جدید.
Saturday, November 23, 2013
ششصد و هفتاد
شکست نیست اگر آدم به کاستی های وجودش نگاه کند. اگر خودش را با کاستی هاش در آغوش بگیرد. شکست، جدالِ بی سرانجامی است که با نپذیرفتن و نشناختنِ خود به دامش می افتد.
Friday, November 22, 2013
ششصد و شصت و نه
انتظارِ بر باد رفته است. توقعی از خود. مثلا خیالِ زیباییِ تن و از دست دادنش به ناکامی، به ضعف، به بیماری. شرمی بی دلیل. خجلت و پنهان کاری.
Thursday, November 21, 2013
Wednesday, November 20, 2013
ششصد و شصت و هفت
جهنم حسرتی است که آدم به گور می برد. پشیمانی از نکردن ها و نبودن ها. از رفته های بی بازگشت و زمان های گم شده.
Tuesday, November 19, 2013
ششصد و شصت و شش
فاصله دو سر دارد. نزدیکی میانِ دو تن است. نمی شود نزدیکیِ بیشتر از دو نفر را توصیف کرد. رفاقت نزدیکیِ دو تن است و عشق، همراهی دو نفر.
Sunday, November 17, 2013
ششصد و شصت و پنج
آرام باش عزیز من آرام باش
حکایت دریاست زندگى
گاهى درخشش آفتاب، برق و بوى نمک، ترشح شادمانى
گاهى هم فرو مىرویم، چشمهاىمان را مىبندیم، همه جا تاریکى است
حکایت دریاست زندگى
گاهى درخشش آفتاب، برق و بوى نمک، ترشح شادمانى
گاهى هم فرو مىرویم، چشمهاىمان را مىبندیم، همه جا تاریکى است
شمس لنگرودی
Saturday, November 16, 2013
ششصد و شصت و چهار
عزت نفس و از تک و تا نیفتادن. تحقیر کردن همیشه با تحقیر شدن همراه نیست. واکنش های آدم وزن شان بیشتر از آن است که به چشم می آید.
Thursday, November 14, 2013
ششصد و شصت و سه
آفتِ آفرینش است، انکارِ یکتایی، تلاشی برای تکرارِ دیگری، پا گذاشتن جا پای دیگری، بی لغزش. مرید بودنِ مرادی.
Wednesday, November 13, 2013
ششصد و شصت و دو
بی نظمی و بهانه هم پا می شوند. با تأخیر دست به یکی می کنند. بی حاصلی به بار می آورند. بی حاصلی چنگ می زند به روحیه و امید، می کشدشان به مردابِ تنبلی.
Monday, November 11, 2013
ششصد و شصت و یک
می شود بر صندلی چرخدار دنیا را در نوردید. فلج در ذهنِ آدمی است. ترس است که آدمی را اسیر می کند؛ اسیرِ لباسی، اتاقی، صندلی ای.
Sunday, November 10, 2013
ششصد و شصت
کهولت به سن و سال نیست. حسِ خشک-مغزی و بی حاصلی است که آمیخته شود به یأس. خیالِ پایانی است که زودتر از راه می رسد.
Saturday, November 9, 2013
ششصد و پنجاه و نه
خیال، دستاویزِ آدمی است در روزهای از نفس افتادگی. خیالِ خاطراتی که روزی قصه هایی خواهند شد برای گفتن.
Thursday, November 7, 2013
ششصد و پنجاه و هشت
به سادگیِ کنار زدنِ دستی که برای نوازش دراز شده، قصه به وجود می آید. روایتِ لحظه های کوتاه است، بی رحمی های کوچک و دل شکستگی های کوچک.
Wednesday, November 6, 2013
ششصد و پنجاه و هفت
توهین ضربه زدن است به نقطه ی حساس. زیر پا گذاشتنِ نبایدهای تمامِ عمر. حکایت هاست در توهین های هر زبان. راویِ عمیق ترین دلهره ها و ترس های آدم هاست.
Monday, November 4, 2013
ششصد و پنجاه و شش
گاهی دفاع بهترین راه پیشروی است. گاهی فقط باید سنگر گرفت و از توی خاک نقب زد و پیش رفت. پشتکار زیرِ زمین و در تنهایی است که معنا می یابد. بی تشویق، بی پاداش.
Sunday, November 3, 2013
ششصد و پنجاه و پنج
ناپایدار یعنی چه، اگر که یادی بماند در خاطر؟ پررنگ و پر از احساس. خاطره پایداریِ یک لحظه است.
Saturday, November 2, 2013
ششصد و پنجاه و چهار
چرا هیچ کدام از زبان هایی که می شناسم واژه ای برای ضمیرِ سوم شخصِ تنهای جمع ندارند؟
Thursday, October 31, 2013
ششصد و پنجاه و سه
هجمه ی صدا به پرده ی گوش، تصاویر به پلک های خواب زده. حمله ی ضرباهنگِ به جمجمه. تجاوز صورِ مختلف دارد. حریمی است بی پروا شکسته شده.
Wednesday, October 30, 2013
ششصد و پنجاه و دو
رنج لختیِ عادت را می شکند. رنج را از هر طرف که نگاه کنی رنج است و هیچ کامِ سالمی نیست که شیرین بشود ازش.
پس نوشت. از خلاف آمدِ عادت بطلب کام را یادت هست آقای حافظ؟ خب همیشه هم این طورها نیست. خوش به حالِ تو ولی به هر حال. ما که بخیل نیستیم.
Tuesday, October 29, 2013
ششصد و پنجاه و یک
درد یعنی نفس های بریده ی پشتِ تلفن وقتی که دستت از در آغوش کشیدنش کوتاه است. یعنی لحنِ بی تفاوتی که ناگاه سکوت می شود و صدای بالا کشیدنِ بینی و لحنی که هنوز بی لرزش و بی تفاوت است. درد یعنی نبودن وقتی که باید باشی.
Monday, October 28, 2013
ششصد و پنجاه
دندان سرِ جگر و حرف ها در خون و جراحتِ دل خفه کردن. سکوت و بهانه ها را به چاه ریختن. دردهای واقعی لال می کنند آدم را وقتی که صبر تنها چاره است.
Saturday, October 26, 2013
ششصد و چهل و نه
بهترین ها لزوما ماندگار نیستند. غریزه ی بقا گاهی دیوار می شود برابر انسان. آن چیزی که توی آدم با این غریزه می جنگد، آن ایده آل-گرای پنهان. اسمش می شود وجدان، معرفت یا مرام مثلا.
Thursday, October 24, 2013
ششصد و چهل و هشت
دانش پیش برنده نیست. مهارت هم. نیرویی دیگر است که آدم را به شب بیداری وا می دارد. که قرار از آدم می گیرد تا کاری انجام شود، چیزی آفریده شود. شوق شاید یک نامش باشد. یا عشق مثلا.
Wednesday, October 23, 2013
ششصد و چهل و هفت
چروک خوردگیِ ذهن و خارشِ چشم. کوفتگیِ شانه ها و لب های ترک خورده. گاهی چاره ی خستگیِ فعالیت است.
Tuesday, October 22, 2013
ششصد و چهل و شش
مثلِ کوسه ای که شتابان می آید و به یغما می برد. مثلِ خورشید که به افق که نزدیک می شود سریع تر می سُرَد. مرگ در نمی زند.
Monday, October 21, 2013
ششصد و چهل و پنج
شب های خستگی و مداومت، نوشتن ها و باز نوشتن ها، کلافگی ها و شوق، رویاها و دلهره ها. شب های مشق.
Sunday, October 20, 2013
ششصد و چهل و چهار
جمله های ناتمام و خیال های تکه تکه. نفس های نیمه کاره ی هق هقه های ساکت است. آشفتگی همان نیمه های گمشده است.
Friday, October 18, 2013
ششصد و چهل و سه
تمامش دود می شود. نابود می شود. در سکوت. در آزردگی های بر زبان نیامده. در کج فهمی های بی حساب یا شاید هم با حساب. سوءتفاهم.
Thursday, October 17, 2013
ششصد و چهل و دو
قشنگ آفرینش لبخندترین شادی دنیا در چشمهای توست
قشنگ یعنی دستهای من
که از عطر نارنجهات
مستی از سرش نمیپرد
قشنگ یعنی لبهای تو
که یک باغ آلبالوی رسیده را
در آن شهید کردهاند
عباس معروفی
Tuesday, October 15, 2013
ششصد و چهل و یک
در مبارزه، در جنگ، هر چه قدر هم به رنگ و لعابِ جوانمردی و آزادگی گره اش بزنی، تو بگیر پهلوان، اصلا رستم، تنگ نظری هست. جنگ خط کشیدن است بین ما و آن ها. خطی از آتش.
سهراب می میرد.
سهراب می میرد.
Monday, October 14, 2013
ششصد و چهل
هراس و دلهره ی مبادا رنجاندن ها. نوشتن ها و انتظارِ پاسخی یا لبخنده ای. بی صبریِ ساکتِ دلهره ناکِ امیدوار. آن حالِ آغازِ رفاقت و رابطه. اسمش چیست؟
Sunday, October 13, 2013
ششصد و سی و نه
دردِ بی درمان است. خانمان برانداز. می آید مثلِ طوفان و می شوید و می برد و تو می مانی عریان. قماری است که از آن چاره نیست. می بازی و می مانی و باز می بازی. عشق.
Saturday, October 12, 2013
ششصد و سی و هشت
مثلِ نیرویی که شهرزاد را می راند به کامِ نامعلومِ خانه ی شاه. همان شوقِ شاید بتوانم، همان خیالِ چاره ای که بی تو ناچار است. دلیلِ زندگی و ادامه دادن در میانه ی طوفان. انگیزه.
Wednesday, October 9, 2013
ششصد و سی و هفت
نفرت مخالفِ عشق نیست. در نفرت احساسی هست آتشین. گرچه آزارنده با این حال ارتباطی هست، زنده و محکم هنوز. مقابلِ عشق، بی تفاوتی است. بی حسی. مردن و مرده پنداشتن.
Tuesday, October 8, 2013
ششصد و سی و شش
بلوغ یعنی دیدنِ وقایع آن طور که هستند، آن طور که در هفتاد سالگی به خاطر خواهند آمد.
Monday, October 7, 2013
ششصد و سی و پنج
زبان آینه ی احوالِ آدم است. وگرنه همان ماه که بر سرِ عشاق می تابد بر سرِ تنهایان می تابد. همان بارانی که رقص می آورد، آینه ی تمام نمای اندوه و مرارتِ دیگرانی می شود.
Sunday, October 6, 2013
ششصد و سی و چهار
آدم از پسِ دلهره بر می آید. از پسِ کارهای ناتمام هم. از یأس می گذرد وقتی که کوه را می شکند به هزاران سنگریزه و ذره ذره کنار می زندش. اراده است که می رانَدَش.
Saturday, October 5, 2013
ششصد و سی و سه
چوبِ دو سر طلاست. قبولش منت است و نپذیرفتنش اهانت. حرفِ بی اساسِ خانمان برانداز است. تعارف.
Friday, September 27, 2013
ششصد و سی و دو
همین پیمان های شکسته، همین طعنه های نیش دار، همین نشنیدن ها و مجال ندادن ها. همین جنایت های روزمره.
پس نوشت. یک هفته مسافرت. تا شنبه نیستم.
Wednesday, September 25, 2013
ششصد و سی و یک
اسطوره روایتی است در جست و جوی معنایی بر واقعه. ورای آنچه شد می گردد پیِ هستیِ پنهان در پیش آمد. تاریخ نیست، نقلی است از آنچه شد، که هنوز و هر روز هست.
Tuesday, September 24, 2013
ششصد و سی
انگیزه به استخوان می ماند. نباشد، آدمی می شود یک کیسه ی وارفته. انبوهی از استعدادهای خاموش و توانایی های گره خورده. می بندی شان به استخوانِ انگیزه و راه می روی. می دوی. می روی.
Sunday, September 22, 2013
ششصد و بیست و نه
ماهِ نیمه و آسمانِ بی ستاره. پنجره ها ستاره های شهرند. سایه ها، هزار و یک قصه ی ناگفته.
Saturday, September 21, 2013
ششصد و بیست و هشت
منبر، صندلی نیست که می نشیند برش با چانه ی گرم. طرزِ فکر است. خیال اینکه من می فهمم و تو نه. من بهتر می فهمم و تو نه.
Friday, September 20, 2013
ششصد و بیست و هفت
دلخوشی: غروبِ آفتاب روی رود و من روی دوچرخه در جاده ی حاشیه ی رود و نسیمِ اوایلِ پاییز توی موهام. احتیاط را گذاشتم توی کوله پشتی.
Wednesday, September 18, 2013
ششصد و بیست و شش
شهامت صدایِ مرددی است که خاموشی را می شکند. نفسی است که بی مهابا بر می آید. گامی است خلاف سیل. زندگی است با همه ی تردیدها و دلهره هاش.
Tuesday, September 17, 2013
ششصد و بیست و پنج
راهِ پس و پل های آبادِ پشتِ سرِ هر چه قدر هم پشت گرمی، عاقبت قدم را سست می کند. احتیاط شاید حافظِ تن باشد اما معصوم ترین قاتلِ جان است.
Monday, September 16, 2013
ششصد و بیست و چهار
رفاقت به سابقه نیست. به سال و ماه نیست. یک جمله است گاهی. یک اشارتِ سر. نشانی از درکِ متاقبل در هیاهوی زندگی.
Sunday, September 15, 2013
ششصد و بیست و سه
کوتاهیِ شب های مشق های ناتمام و کش آمدن شان در اتاقِ انتظار، پر از امید و دلهره. نسبی.
Saturday, September 14, 2013
ششصد و بیست و دو
خشونت قربانی می گیرد. انگار که شمشیری بی دسته. ضربت بر قربانی هر چه محکم تر، آسیب عمیق تر. ردِ ناپیدای خشونت بر جانی. آن درد، آن زخم.
Friday, September 13, 2013
ششصد و بیست و یک
بنفش یاسیِ کمرنگ، آن قدر که به سفیدی می زند، فردیت همین بازیِ رنگ است در خاکستریِ بشریت. همین ته رنگ های محو.
Thursday, September 12, 2013
ششصد و بیست
خنده خوشی نیست. گاهی هم از سرِ ناچاری است. انگار که ذهن گریز می زند از مردابی که می خواهد در بر بگیردش با سبک و شوخی گرفتنِ همه چیز.
Wednesday, September 11, 2013
ششصد و نوزده
درد و خاطره. بازیِ حافظه است. کمتر از یک ثانیه شاید بوده باشد. در یادِ آدمی اما کش می آید. انگار که دورِ کُند ضبط کرده باشندش. خیلی آهسته و آرام از لحظه ی لغزش تا عدمِ تعادل و زمینی که نزدیک و نزدیک تر می شود...
Tuesday, September 10, 2013
ششصد و هیجده
بی ثمری مرگ است. زندگی را به یغمای زمان باختن. قمارِ بی برد...
Monday, September 9, 2013
ششصد و هفده
مثلِ نگاهِ مردِ بی خانمانِ خوابیده گوشه ی ایستگاهِ قطار. مثلِ خیالِ آسوده ی رهگذرانِ شتابان. مثلِ چشمانِ خشکِ من که دیگر اشک درشان جمع نمی شود. مثلِ جای تو. خالی.
Sunday, September 8, 2013
ششصد و شانزده
توقعاتِ بیجا و اتهاماتِ ناروا. همین اشتباه می کنی های بی پشتوانه و نمی فهمی های قبل از گفت و گو. دلخوری.
Saturday, September 7, 2013
ششصد و پانزده
زنی می رقصد و عالمی خیال برش می دارد که زادگاهِ زن حقِ قضاوت می دهدشان. زنی زندگی و رویاش را می رقصد و حرمت فردیت گم می شود در غوغای فرهنگِ زادگاه و سیاست. تنگ نظری.
Friday, September 6, 2013
ششصد و چهارده
حالِ دخترکی که صبح از جا بر می خیزد و می دود توی باغچه. قهقهی که بر می کشد از خوشیِ دیدنِ اولین بهار نارنجی که روزها چشم انتظارش بوده. پیروزمندی.
Tuesday, September 3, 2013
ششصد و دوازده به اضافه ی یک
نحوست نه عدد است، نه شکستگیِ آینه، نه جهتِ نعلِ اسب. نحوست خیالِ بیمار است. حافظه ی رنجوری است که خوشی ها را می فرستد به سیاهچال و چنگ می زند به تلخی. می کندشان فرشِ سرای خاطره، پرده شان می کند به پنجره ی حواس.
Sunday, September 1, 2013
ششصد و دوازده
دردِ نامنتظرِ استخوانی که سال ها پیش شکسته. دردی قدیمی و آشنا. مثلِ بوی کنده ی توی اجاق و غباری که کمرِ شکسته اش در اتاق به پا می کند و سرفه های بعدش. آشنایی همیشه به خوشی نیست. گاهی هم به هراس است. یا درد.
Saturday, August 31, 2013
ششصد و یازده
مرز یک خطِ فرضی است که آدم ها به خیال شان باهاش به زمین می خواهند نظم بدهند. بهانه است برای ساده کردنِ تفرق. برای ساده قانع شدن که خوب و بد را جدا می کند. در هم است در هر دو سو ولی. خوب و بد در هم است و مرز خطی فرضی است در خیال ها، گذران از میانِ انبوهیِ خوبی و بدی ها.
Friday, August 30, 2013
ششصد و ده
آخرین رشته ای که جانی را بر لبه ی پرتگاهی نگه داشته. آخرین قطره ای که جام گنجایش را دارد. آخرین نه قوی تر است، نه بزرگ تر. بحثِ زمان و مکان است فقط. و امیدی که بهش بسته است.
Thursday, August 29, 2013
ششصد و نه
حسد یا تو بگو غبطه. دیدن و نداشتن و خواستن و نتوانستن. ناکامی و بیکارگی و یأس. تکان بخوری ناکار می شود.
Wednesday, August 28, 2013
ششصد و هشت
خستگی را خواب درمان است و بی حوصلگی را تغییر و جنبش. به پُستِ هم که می خورند: بی تابی و بی خوابیِ توامان. دردِ بی درمان. علاجش آتش و غار. مراقبه.
Tuesday, August 27, 2013
ششصد و هفت
مرورِ فرصت های برباد رفته. به یاد آوردنِ سفرهای نرفته و گپ های در سکوت به فراموشی سپرده شده. پشیمانی.
Monday, August 26, 2013
ششصد و شش
ناخوشی به معنای ساده ی کلمه. خوش نبودن و تلخیِ کام و غبارآلودگیِ نگاه. غمی عمیق که ناگاه می نشیند بر گُرده ی آدم.
Sunday, August 25, 2013
ششصد و پنج
میلی است به انزوا. به عزلت. شوقِ تنهایی است و سکوت. غارنشینی های گاه به گاه. خلافِ دلتنگی است. یا دلتنگی برای خویشتن.
Saturday, August 24, 2013
ششصد و چهار
مثلِ بادی که توی موها می پیچید. مثلِ چمنی که انگشت های پا را قلقلک می داد. مثلِ حسِ ترِ شبنم روی چمن ها. مثل دویدن روی پرچینِ سنگی. بازیگوش.
Friday, August 23, 2013
ششصد و سه
حضوری محدود به دیده شدن، به شنیده شدن. نیازی عمیق به تأیید. زندگیِ مجازی پنهان شدنِ این نیازهاست در پسِ هنجارهای زاده ی این نیازها.
Thursday, August 22, 2013
ششصد و دو
سالروز. روزهایی که در حافظه ی زندگی پررنگ می شوند. روزهای تاریخ ساز که گذرِ سال ها یادشان را کمرنگ که نمی کند هیچ، حیرت می آورد بر زمانِ گذشته. مثلِ تولد. مثلِ مرگ. مثلِ کوچ.
Wednesday, August 21, 2013
ششصد و یک
مراتب دارد. از چک کردن های روزانه ی صندوقِ پست، یا سرک کشیدن های هر از چند دقیقه از پنجره، تا نگاه های خیره به خاکِ تیره در پیِ یک جوانه ی کوچک. مراتب دارد بی صبری. از اشتیاق تا دلتنگی.
Tuesday, August 20, 2013
ششصد
قرصِ ماهِ حریفِ دردهای آدمی است. نوش داروی ازلی. بالای سر تنهایی ها و شاهدِ دیوانگی ها.
Monday, August 19, 2013
پانصد و نود و نه
لاکِ آبی و دامنِ نارنجی. آفتابِ تابان و نسیمِ روزهای آخرِ تابستان. وطن برای بنفشه ها اگر که جعبه های کوچکِ چوبین است، آدمی از آن هم سبک سفرتر است. همین چیزهای کوچکِ بی وزن.
Sunday, August 18, 2013
پانصد و نود و هشت
تجربه اسمی است که آدم بر خاطره های تلخ می گذارد اغلب. تجربه اما همه ی لجظاتِ زیسته است. تمامِ لحظاتی که بشریت زندگی کرده. انحصاری نیست.
Saturday, August 17, 2013
پانصد و نود و هفت
خوشبختی یعنی بوی غذای خانگی توی راه پله، باز کردنِ در و یک نفسِ عمیق.
Friday, August 16, 2013
پانصد و نود و شش
برداشت واکنشِ روایت است با تجربه ها و آموزه های آدم ها. یعنی همین مباحثه های بعد از تماشای یک فیلم. یعنی تمامِ قصه هایِ توی یک روایت.
Thursday, August 15, 2013
پانصد و نود و پنج
پذیرفتنِ هدیه. فراموش کردنِ غرورِ بیجای سن و سال و راه دادن به دیگران. ورای سپاسگزاری، ملاطفت است.
Wednesday, August 14, 2013
پانصد و نود و چهار
واقع گرایی یعنی به جای یک ساعت غرولند، در پانزده دقیقه کار را به سرانجام رساندن.
Tuesday, August 13, 2013
پانصد و نود و سه
آدم یک دردی را می خواهد دوا کند آخرش مجبور می شود عطاش را بدهد به لقاش. اسمش می شود عوارضِ جانبی و گاهی دمار از روزگار در می آورد.
Monday, August 12, 2013
پانصد و نود و دو
خاطره تابیدنِ نوارِ زمان است. پریدنِ سوزنِ زندگی به خراشی است، تکراری ناگاه و یادی گرم و زنده.
Sunday, August 11, 2013
پانصد و نود و یک
جالب لزوما دلنشین نیست. روایتِ جذاب می تواند درباره ی زمختی های بشریت باشد. دلنشین ها هم گاهی کسالت بارند.
Saturday, August 10, 2013
پانصد و نود
مثلِ عکس های قدیمی و لبخندهای جامانده از لحظه های رفته. مثلِ خاطراتِ روزهای گذشته و امیدِ عمیق تر شدنِ خطوطِ لبخند در یادِ زندگی. وسوسه ی غرق شدن در یادها. خاطرات و مخاطرات.
Friday, August 9, 2013
پانصد و هشتاد و نه
ترجمانِ قصه در ذهن بر تلاطمِ خاطرات و تجربه ها. هر قصه هزار قصه می شود و در زندگی ادامه می یابد. داستانِ بی پایان.
Thursday, August 8, 2013
پانصد و هشتاد و هشت
دلتنگی آمیزه ی ترس و غم است. که بی ترس می شود شوق، و بی غم می شود دلنگرانی های راهِ دور.
Wednesday, August 7, 2013
پانصد و هشتاد و هفت
از پا افتادگی به تن نیست. متقاعد شدن است به بیچارگی. به تلخ کامی. وگرنه می شود آدم بیفتد به خاک، همانجا بماند نیمه جان، بیهوش. بعد چشم باز کند به قشنگیِ زندگی و بلند شود باز.
Tuesday, August 6, 2013
پانصد و هشتاد و شش
تبدیل کردنِ چاردیوار به خانه. از غاری مأمن ساختن به نقشِ پیروزمندی ها و قصه های زندگی. استقرار.
Saturday, August 3, 2013
پانصد و هشتاد و پنج
طعنه های مثلا بی هوا، به کسی که ورودش را به گوشه ی چشم دیده. بی رحمی.
Thursday, August 1, 2013
پانصد و هشتاد و چهار
سوخته، مثلِ ایده های ناتمامِ قصه ای به فروش رفته. مثلِ شخصیت های بی سرانجامی که پشتِ پرده ی فرو افتاده از یاد می روند.
Wednesday, July 31, 2013
پانصد و هشتاد و سه
شوقِ شروع کردن از نو. هیجانِ باز کردنِ یک دفترِ جدید و نوشتنِ اولین واژه. شورِ شنیدنِ اولین آوا. امید است به عاری ماندن از اشتباه تا دورتر، تا دیرتر.
Tuesday, July 30, 2013
پانصد و هشتاد و دو
یگانگی در خود عزلتی دارد. در بی همتایی تنهایی هست. و نوع بشر را یگانگی ای هست و عزلتی: فردیت.
Monday, July 29, 2013
پانصد و هشتاد و یک
نامعلوم را هم می شود به لباسِ فرخنده ی شگفتی و زندگی در آورد و هم می شود ردای شومی بر تنش کشید. روحیه همان لباس است.
Sunday, July 28, 2013
پانصد و هشتاد
تعارف بلای رفاقت است. در خطِ احتیاط راندن است، آن قدر آهسته که گاهی مرگ می آورد. دلزدگی و فراموشی.
Saturday, July 27, 2013
پانصد و هفتاد و نه
ورای شوقِ لحظه ای را دیدن. سبک سنگین کردنِ هزینه و برآمد. واقع بینی در تقابلِ امید نیست. حصار هم نیست. تو بگیر عصای دست، توی سنگلاخِ نامنتظر.
Friday, July 26, 2013
پانصد و هفتاد و هشت
بی خانمانی است که به وجود آدم های نزدیک بدل می شود به میهمانی. آدم ها گاهی واژه های نامربوط را به هم گره می زنند.
Tuesday, July 23, 2013
پانصد و هفتاد و هفت
مرزِ میانِ کنش و واکنش. آن لحظه ی درنگ و تعلیق. آن جا که شاید، می شود. که امکان، هست می شود. آستانه.
Monday, July 22, 2013
پانصد و هفتاد و شش
جهنم، هزارتوی ذهنِ آشفته است. نه امانی، نه گریزی.گناه و ملامتِ ناگزیری است که می پیچد به هم و اسیر می کند.
Monday, July 15, 2013
پانصد و هفتاد و پنج
دنیای مجازی یعنی همین میدانچه ای است که ذهنِ یکی عطسه می کند و ساعتی بعدش جماعتی سرماخورده ی آن عطسه است. مجاز در فرهنگِ دهخدا، رهگذار است.
پس نوشت. یک چندی می روم یک جایی که نه اینترنت باشد نه تلفن. مرخصی از هیاهو. تا دوشنبه.
Sunday, July 14, 2013
پانصد و هفتاد و چهار
از بازی های ذهنِ آدمی است که بیزاری از خویش را زیرِ نامِ عشق پنهان می کند. فرار از تنهایی نیست. راه دادنِ دیگری است به عریانِ درون، برای شریک شدن در شوقِ بودن. شوقی باید باشد اما و ملاطفتی به خود.
Friday, July 12, 2013
پانصد و هفتاد و سه
امانِ آدم را می برد. عادت کردن و ناامید شدن از آفرینشِ دوباره. بی تفاوتی مرگ است.
Thursday, July 11, 2013
پانصد و هفتاد و دو
انفعال همین کاسه ی چه کنمی است که به دست می گیرد، همین بیهوده چرخیدن ها و ملامت ها و نشستن به امیدِ منجی و قهرمانی که زندگی را و دنیا را از این رو به آن رو کند.
Wednesday, July 10, 2013
پانصد و هفتاد و یک
همان تلاش برای نزدیک شدن، برای فهمیدن. برای کنار زدنِ برچسب های ساده انگاری و دیدنِ تمامیتِ زندگی هرچند ناممکن. همان تلاش و تقلاست رفاقت.
Tuesday, July 9, 2013
پانصد و هفتاد
تلخی می رود به لباسِ واقع بینی و گریبانِ امید را می گیرد. دلهره.
Monday, July 8, 2013
پانصد و شصت و نه
مثل برف روی هم می نشیند و انبوهی می شود. شب و روز می گذرد و سخت و سنگ می شود. تیشه می خواهد یا آفتابِ گرم. کلام تیز می شود و شانه ای می خواهد برای اشک های درد. دلخوری.
Sunday, July 7, 2013
پانصد و شصت و هشت
شک ابزاری است برای فائق آمدن بر یقینِ بی سبب. برای تضعیفِ تعصب. برای بازآفرینیِ جهانِ کهن، در انداختنِ طرحی نو.
Saturday, July 6, 2013
پانصد و شصت و هفت
هزینه ای است که می پردازیم برای به دست آوردن. نمی شود گرفت و نداد. دریغ کردن ندارد. بها ندادن خود هزینه بر است. اصلِ بقا.
Friday, July 5, 2013
پانصد و شصت و شش
غبطه، رشکِ بدونِ بخل است. آرزومندی است. شوق است به بهبود. بخل ورزی که بیاید به میان می شود حسادت. مرزی باریک است میان شان.
Thursday, July 4, 2013
پانصد و شصت و پنج
سرک کشیدن به گوشه های دیگران، نور انداختن به اتاق های تاریک شان و سوزاندنِ تمامیِ خاطرات، مثلِ فیلم های نور دیده. فضولی.
Wednesday, July 3, 2013
پانصد و شصت و چهار
نامعلومی را یک کاسه کن با بدبینی، با اطلاعاتِ ناقص، با چشمانِ نیمه بسته و گوش های نیمه بسته و صداهای مبهمِ پشتِ دیوار، می شود دلهره.
Tuesday, July 2, 2013
پانصد و شصت و سه
آدم را می برد بیرون از ورطه ی حس و ادراک، نادیده گرفتنِ دیگران. دنیای کوچکی آفریدن که دیگرانش نقشِ بر دیوارند. زندگی در حباب. جنون.
Monday, July 1, 2013
پانصد و شصت و دو
استراحت لغتش طلب دارد. تمنا. آسایش جستن است. نیاز است. مرزی مشکوک بین استراحت و آسایش.
Sunday, June 30, 2013
پانصد و شصت و یک
مرگ تراژدی نیست. بی موقعی است که امان می برد. غافلگیری است که نفس را بند می آورد. اشتباهی بودن است زمان و مکانی که نباید. تراژدی.
Friday, June 28, 2013
پانصد و شصت
خاطره یک نوای موسیقی است که عالم و آدم را بخار می کند و خیالِ روزگاری دیگر را می آورد. عطرِ خوش چایی است که آدم را می برد به میانه ی یک گپ و گفت.
Thursday, June 27, 2013
پانصد و پنجاه و نه
حالِ کسی که یک روز صبح بیدار می شود در دنیایی دیگر. مواجهه با تغییری عظیم یا آرزویی بزرگ. حیرانی.
Wednesday, June 26, 2013
پانصد و پنجاه و هشت
بهانه نیست، بخشش هم معادلِ تضعیف و تحقیر نیست. فهمیدن است. جایی در پسِ ذهن داشتنِ گوشه ی های دیگرِ این کرباسی که بشریت است.
دیشب اینترنت نداشتم. این هم حتی بهانه نیست. حتی در قرنِ بیست و یکم.
Monday, June 24, 2013
پانصد و پنجاه و هفت
جنگ فقط کشتار و کشورگشایی نیست. جنگ آزار دادنِ آگاهانه است. می خواهد به کلام باشد، یا سلاح. تحریک کردنِ دیگری است به نفرت.
Sunday, June 23, 2013
پانصد و پنجاه و شش
روراستی و صداقت لطف است، نه به دیگری، به خود. باری است پنهان شدن، هراس از هستی و به بیراهه کشاندن تخیل.
Saturday, June 22, 2013
پانصد و پنجاه و پنج
کیمیا همین خوشی های کوچک است، تک جمله های از ته دل. رضایت های ساده. آن یک قدمی که آدم بر می دارد به عقب تا تمامیتِ حاصل را ببیند. آن حسِ فتبارک.
Friday, June 21, 2013
پانصد و پنجاه و چهار
نشسته یک جا، منتظرِ معجزه. معجزه نشانِ توانمندی نیست که. آیه ی عجز است. توپ را از زمین خود بیرون انداختن. ناامیدی است در لباسِ امید.
Thursday, June 20, 2013
پانصد و پنجاه و سه
اسمش را بگذار انرژی منفی، نفوسِ بد، چشمِ بد، قانونِ مورفی. وقتی در میانه ی کاری ناگاه سدی علم می شود برابرِ آدم. یأس است که آدم را زمین گیر می کند. نومیدی.
Wednesday, June 19, 2013
پانصد و پنجاه و دو
اعتماد به نفس. همین حرف های کوچک. همین قهقهه های سرخوش به طعنه ها. همین هاست که آدم را پارانویید معکوس می کند. که باورش باشد که عالم و آدم نقشه می چینند که شاد کنندش.
Monday, June 17, 2013
پانصد و پنجاه و یک
خسته یعنی مجروح و آسیب دیده. بیهودگی آسیبِ ذهن است. ناکامی و تلاش های بی سرانجامِ منتهی به نومیدی. خسته می شود آدم. امید که باشد خستگی نمی ماند.
پس نوشت. اینترنت نداشتم دیشب. دیر شد.
Sunday, June 16, 2013
پانصد و پنجاه
تحمل یعنی کژدار و مریز زندگی می کنیم. یعنی از ترس اینکه اگر بگذریم خالی بماند دنیامان، می مانیم و جگرمان را گاز می زنیم و ارزشگذاری هم می کنیم که اصلا همین درست است.
Saturday, June 15, 2013
پانصد و چهل و نه
پیش بینی ناپذیری خصیصه ی زندگی است. هراس و امید هر دو فرزندش اند. آدم گاهی برای از چیرگی بر فرزندِ ناخلف، پدر را می کشد. امید هم اما فدا می شود این میان.
Friday, June 14, 2013
پانصد و چهل و هشت
هزار و یک کارِ موازی، حواسِ تقسیم شده، حوصله ی تکه پاره. تعویق قاتلِ شوق است.
Thursday, June 13, 2013
پانصد و چهل و هفت
مثلِ شب بیداری و پاشویه ی مُرده. مثلِ کوبیدنِ آب در هاون. یا حوض به غربال خالی کردن: بیهوده.
Wednesday, June 12, 2013
پانصد و چهل و شش
یأس زمین می زند آدم را. عمر را تلف می کند در پیِ فرصتِ بی خدشه و زمانِ کافی. در پیِ راه مطمئن و بی خطر. درد همه جا هست. هراس و خطر هم. یأس تصمیم است اما. اراده ی بیراه رفته.
Tuesday, June 11, 2013
پانصد و چهل و پنج
خشمی که ازشگفتی و سردرگمی سر بر می آورد. یا شماتتی که ازترسِ فروخورده زاده می شود مثلا. درکِ متقابل یعنی احساسات را به هیولایی هزار چهره بدل نکردن.
Monday, June 10, 2013
پانصد و چهل و چهار
از آگاهیِ نصفه نیمه آب می خورد. از خبرهای شاید و مبادا. از تماس های بی خداحافظی. از نامه های سربسته. نگرانی، حالِ ناخوشِ گوش به زنگی.
Sunday, June 9, 2013
پانصد و چهل و سه
بیگانه پنداریِ دیگری است. دامنِ خود را پاک تر از دیگری دیدن بدون نگاه به مسیرها، بدون در نظر گرفتنِ نقطه ی شروع. قضاوت.
Saturday, June 8, 2013
پانصد و چهل و دو
کلافه رشته های به هم تابیده است، انبوهیِ در هم پیوسته ای است که ساده می شود گم شد درش. سرگشتگی است در هزارتوی خویش.
Friday, June 7, 2013
پانصد و چهل و یک
عدالت، امیدِ انتزاعیِ بشر است به دیوان. قضاوتِ دیگری، یک سویه به قاضی رفتن است. به دفاعیه هم ربط ندارد. زندگیِ دیگری نزیسته، قضاوت سویِ دیگری ندارد.
Thursday, June 6, 2013
پانصد و چهل
امید بستن است به دیگری. حواله کردنِ مسئولیت به کسی دیگر به امید استراحت. خوابیدن است در قفس. حماقت.
Wednesday, June 5, 2013
پانصد و سی و نه
واکنشِ آدمی است به زیادگی ها. خوشی یا سختی؛ از سر که گذشت توفیر نمی کند. دلزدگی همین نزدیک هاست.
Tuesday, June 4, 2013
پانصد و سی و هشت
ترس، زندانِ رویاهای آدم است. سقفی کوتاه بر سرِ آرزوها. مباداهایی که اراده را به بند می کشند.
Monday, June 3, 2013
پانصد و سی و هفت
حساسیت، وزنِ کلام است. به گوینده اش ربط دارد. به خاطراتِ بی ربط و باربط. به حال و روزِ آدمی و به گپ و گفت های پیش و پس.
Sunday, June 2, 2013
پانصد و سی و شش
دردِ دل قصه ای است که عمده اش واقع شده در زندگی. تعبیری از زندگی است برای تحمل پذیر کردنِ بار.
Saturday, June 1, 2013
پانصد و سی و پنج
انگولک کردن احساسات، بازیچه گرفتنِ عواطف، چنگ زدن به غددِ اشکیِ مخاطب بی منطقِ روایی. نمی دانم به چه واژه ای وصف می شود.
Friday, May 31, 2013
پانصد و سی و چهار
تمسخر شمشیری است که آدم از پنبه می سازد. از حرف های فرخورده و خشم های سرکوب شده. تفاخرِ حقیرانه ای است به ضعف.
Thursday, May 30, 2013
پانصد و سی و سه
از مدارِ آرام و قرارِ خود خارج شدن، جمعِ آرامِ بشریت را در نظر گرفتن و به جای بیشینه کردنش در حبابِ کوچکِ عزلتِ خود، در دایره ای بزرگ تر بهینه کردنش: مدارا.
Wednesday, May 29, 2013
پانصد و سی و دو
گفت و گو، دو سر دارد. متهم هم حتی حقِ آخرین دفاع دارد. بی گوش دادن، می شود نطق. می شود خطابه.
Tuesday, May 28, 2013
پانصد و سی و یک
ملامت، دستِ پیش را گرفتن است. روبه روی آوار ایستادن و انگشتِ اتهام را به سینه ی دیگری فشردن پیش از آنکه آگاهی اش بیاید. همان ماجرای برنده آن است که مشتِ اول را بزند.
Monday, May 27, 2013
پانصد و سی
بیراهه، هوس است که به لباسِ آرزو در می آید. سراب است که آدم را می کشد به بیابان، به گم شدگیِ بی پایان.
Sunday, May 26, 2013
پانصد و بیست و نه
افسانه تلاش بشریت است برای آفریدنِ دنیایی دیگر، آدمی دیگر. سرک کشیدن است به دنیاهایی موازی.
Saturday, May 25, 2013
پانصد و بیست و هشت
دور اندیشی نقابی است که آدم می گذارد بر چهره ی ترس هاش، تا موجه شان کند، تا حق به جانب آزادی خودش بفروشد به اطمینان.
Friday, May 24, 2013
پانصد و بیست و هفت
آرزو به دسترس که نزدیک می شود، می شود شوق، می شود امید، می شود دری که کافی است گوشه ی پادری را بزنی کنار و کلید را برداری و در را باز کنی.
Thursday, May 23, 2013
پانصد و بیست و شش
یک نفر بیاید آشفته و کمک بخواهد. هر کاری می توانی بکنی براش. آخرش که به نتیجه نرسیدی به یک آهِ عمیقِ حالا می بخشمت برود. ناسپاسی است. طبیعتِ آدمی است و امیدِ بر باد رفته.
Wednesday, May 22, 2013
پانصد و بیست و پنج
عبث یعنی آب را بریزی توی هاون و هی بکوبی و بکوبی. یعنی کارها را پیش ببری اما بی شوق و مثلِ ماشین، به بهای زمانِ از دست رفته، عمرِ نزیسته.
Tuesday, May 21, 2013
پانصد و بیست و چهار
استقامت بی درد و سختی نمی شود. سنگلاخ که باشد راه، آن موقع است که معنی پیدا می کند. بر چمنزار همه آهو می شوند.
Monday, May 20, 2013
پانصد و بیست و سه
پشت گرمی یعنی دستی که از پشت شانه ها را نگه می دارد وقتی که محتویاتِ معده را، و درد و رنج را داری می ریزی بیرون.
Sunday, May 19, 2013
پانصد و بیست و دو
پایمردی یعنی به تصویری، خیالی دل بستن. بی مهابا پی اش گشتن. رفتن تا کوه قاف حتی، یا مثلا آن سویِ هزار دریای مرگ و هراس.
Saturday, May 18, 2013
پانصد و بیست و یک
وداع یعنی دیدارِ آخر، بی امیدِ دیدار در آینده ی نزدیک. یعنی قصه را باد سپردن تا شاید کِی.
Friday, May 17, 2013
پانصد و بیست
بی تابی یعنی نبودِ چیزی را حس کردن اما ندانستن که چه. بیهوده وار دورِ خود گشتن.
Thursday, May 16, 2013
پانصد و نوزده
امید یعنی باز گذاشتنِ در. یعنی راه دادن به اتفاقاتِ بهتر که بیایند.
Wednesday, May 15, 2013
پانصد و هیجده
«قرار» یعنی این که نزدیک صبح یواش بخزی توی تخت، دست
راستت را آرام از زیر بالش رد کنی، ببری آن طرف تخت، بگذاری روی صورتش،
بیصدا. بودنش را نوازش کنی.
Tuesday, May 14, 2013
پانصد و هفده
تمام شدن را کرده ایم مرادفِ پایان، هم طرازِ مرگ. تمام اما سرشاری است. به بار نشستن است. گیرم به کوتاهی رقصِ شکوفه های گیلاس باشد در باد که سالی یک هفته یا دو بیشتر نیست اما تمام است.
Saturday, April 13, 2013
پانصد و شانزده
آیش یعنی کشت یک بخش از دو بخش زمین را به سال دیگر گذاشتن برای قوتِ خاک. ذهنِ آدم هم بی بار می شود گاهی. آیش می خواهد.
پی نوشت. برای یک ماه می خواهم اینجا ننویسم.
Friday, April 12, 2013
پانصد و پانزده
آخرِ هفته یعنی سرمستیِ ترکِ اتاقی برای دو روز و پشتِ در رها کردنِ دلهره ها و نگرانی ها.
Thursday, April 11, 2013
پانصد و چهارده
بی تابی یعنی وقتی چیزی مطلوب است در حدِّ ضرور، دور از دست است ولی. یا نزدیک است آن قدر که سرانگشتان لمسش می کند اما نه بیشتر.
Wednesday, April 10, 2013
پانصد و سیزده
ترس تصمیمی است که آدم در مواجهه با ناشناخته می گیرد. به قولی بزرگترین گناه. گناه خودش اما ابزاری است برای آفریدنِ ترس.
Tuesday, April 9, 2013
پانصد و دوازده
استفراغ یعنی فراغت طلبیدن. دردی را بیرون ریختن مثلا. یا طوفانی را از سر گذراندن.
Monday, April 8, 2013
پانصد و یازده
یک روز، یک ماه، یک سال یا اصلا ده سال، گذشته است. اثرش اما هست. اینجا و الان. خاطره است آن ردِّ بر جای مانده. تجربه مثلا.
Wednesday, April 3, 2013
پانصد و ده
ماجرا قصه ای است که آدم زندگی می کند. لحظه هایی است که بعدتر با شوق و هیجان روایت شان می کند.
تا دوشنبه نیستم.
Tuesday, April 2, 2013
پانصد و نه
استعداد در لغت یعنی آماده شدن. یا ظرفیت و گنجایش یا مثلا ذوق و قریحه. این طور نیست که باشد و ثمر بدهد خود به خود. کشف می خواهد. جسارت می خواهد و خطر کردن. و پایمردی.
Monday, April 1, 2013
پانصد و هشت
دیر به ساعت و دقیقه نیست. دیر آن لحظه ی تاسف است که بر آنچه بر نخواهد گشت، بر آنچه جبران نخواهد شد. بر گذشته ی ناگزیر.
Sunday, March 31, 2013
پانصد و هفت
خوشبختی، نان و پنیر و زیتون است بعد از یک پیاده رویِ طولانی در نم نمِ بارانِ بهاری.
Saturday, March 30, 2013
پانصد و شش
خِرَد را تمیز باید داد از بایسته ها و شایسته هایی که فرهنگ به خوردِ آدم می دهد، از آنچه عقلِ سلیم خوانده می شود و اسارتِ ذهن است. جسارتِ بنا کردنِ زندگی است به انتخاب. ساختنِ فرهنگِ خود.
Friday, March 29, 2013
پانصد و پنج
جور و جفا اغلب توقعِ برآورده نشده ی آدمی است. لطفی و توجهی که انتظارش می رفته و نصیب نشده. دستِ پیشی گرفتن است.
Thursday, March 28, 2013
پانصد و چهار
عیدِ تقویم بهانه است. تلنگر است برای آدم ها که عید را بسازند. به دیدار. به لبخند. به خوشی های که روزمره دریغ کرده اند از خود.
Wednesday, March 27, 2013
پانصد و سه
حسادت خواستن است آمیخته به بخل. از آموزه های مسابقه وارِ زندگی آب می خورد. وگرنه خواستنی که می گویند توانستن است، کاری به دیگران ندارد. راهِ خود را پیش می گیرد مثل آب باریکه ای که آرام و سر به زیر راه خود را گرفته.
Tuesday, March 26, 2013
پانصد و دو
وداع آن لحظه ی در آغوش کشیدنِ آخر توی فرودگاه نیست. آن آگاهی است که چند ساعت، چند روز یا چند هفته بعد در بر می گیردت. آنی که بود، که دیگر نیست. دردی است که در بازوانت می پیچد به خیالِ آغوشی که خالی-ماندگی اش بیش از پیش نیش می زندت.
Monday, March 25, 2013
پانصد و یک
لذت به بار نمی آورد درختی که از یر وظیفه آب داده شده. درختی که تنها به دلهره ی محصول مراقبت دیده. وظیفه است و آهِ آسودگیِ از سر گذراندنش.
Thursday, March 7, 2013
پانصد
خانه اگر به حضوری گرم نباشد چاردیواری است تنگ. خانه که سهل است، دنیا تنگ می شود بر تشنه ای که چشمه اش را نیافته.
پی نوشت. بیست روز مرخصی. کسی می آید بعد از این همه وقت. و چند صباحی با هم ایم بعد از این همه وقت.
Wednesday, March 6, 2013
چهارصد و نود و نه
خسته یعنی حال آنکه بعد از یک روز کار طولانی می رسد به خانه ای سرد که هیچ کس در آن منتظرش نیست.
Tuesday, March 5, 2013
چهارصد و نود و هشت
خالی یعنی چشم های نوزاد ساکت توی بغل گدای گوشه ی ایستگاه مترو. بی امید و بی رویا.
Monday, March 4, 2013
چهارصد و نود و هفت
بی پروایی اگر نبود آدم ها هنوز نشسته به غار بودند. بی پروایی به انتخاب. آنچه آن آدم های نخستین را به کشف ناشناخته ها واداشت. به خوردن چیزهای نو مثلا. به رفتن به سرزمین های ناشناخته.
Sunday, March 3, 2013
چهارصد و نود و شش
واژه ناقص است. واژه تلاش بشر است برای گنجاندن دریا در یک فنجان.
Saturday, March 2, 2013
چهارصد و نود و پنج
در روایات آمده که تکرار آبشخور آرامش است. مرز میان آرام و ملال اما از مو نازک تر. کدام واژه تمیز می دهد تکراری را که آرام می دهد از تکراری که ملال می آورد؟
Friday, March 1, 2013
چهارصد و نود و چهار
خفقان همان دست نادیدنی است که می پیچد به گردن. که نفس را تنگ و نگاه را تیره می کند.
Thursday, February 28, 2013
چهارصد و نود و سه
گاهی آگاهی از محکم بودن زمین زیر پا برای نلغزیدن کافی نیست. اطمینان خاطر است آن چیزی که آدم را سر پا نگه می دارد حتی بر سست ترین زمین.
Wednesday, February 27, 2013
چهارصد و نود و دو
تیمار یعنی غم از دوش کسی برداشتن. آرام کسی بودن. با این تعریف آیا تیمارستان جایی است برای رسیدگی به روان های ناآرام و غمگین؟
Tuesday, February 26, 2013
چهارصد و نود و یک
خشک در مجاز یعنی بی حاصل. از کویر گرفته اند این مجاز را. یا شاید از ذهنِ خسته و خشک و خالی از خیال.
Monday, February 25, 2013
چهارصد و نود
گزک یعنی دستاویزی برای حمله یافتن. مثلا من با تو چه مهربانم را بازی کردن جایی که همه ببینند و بشنوند تا بعدتر یوغِ با من چه نامهربانی را بر گردنت بیندازند.
Saturday, February 23, 2013
چهارصد و هشتاد و نه
پیش داوری یعنی نگاهی که تفاوت را تاب نمی آورد و به شانه بالا انداختنی تحقیرآمیز سکوت می کند. یعنی گوشی که نمی شنود و خیالِ خود را کلامِ دیگری می پندارد.
Thursday, February 21, 2013
چهارصد و هشتاد و هشت
توهین به لغت یعنی سست و ضعیف شمردن. توهین اغلب دوسویه است. موهِن و موهَن به یک اندازه موردِ عنایت واقع می شوند.
Wednesday, February 20, 2013
چهارصد و هشتاد و هفت
حرص اشتباه گرفتن اهم و مهم است. اولویت ها را بر هم زدن. و حسرت که فرزند ناگزیر حرص است.
Tuesday, February 19, 2013
چهارصد و هشتاد و شش
خلاقیت داستان های بی پایان کودکی است که سفر کسالت بار زیر زمین را پر می کند از صدای روایتگرش.
Monday, February 18, 2013
چهارصد و هشتاد و پنج
دعوا و پرخاش یعنی دستِ پیش را گرفتن مبادا که پس بیفتی. یعنی زخم و درد را در فریاد نهان کردن.
Sunday, February 17, 2013
چهارصد و هشتاد و چهار
شرمندگی میانمایگی است. خشم و تقلای ذهنی است آگاه به خطاکاری خود و با این حال در تلاشی برای سبک کردن تاوان.
Saturday, February 16, 2013
چهارصد و هشتاد و سه
تنهایی یعنی گربه ی یک چشم پشت پنجره که به دیدن رهگذری پنجه می کشد و سرش را از میان نرده ها رد می کند و صورتش را می چسباند به پنجره در جست و جوی گرمای دستی آن سوی شیشه ها.
Friday, February 15, 2013
چهارصد و هشتاد و دو
یک جایی هست که دلهره و هراس محو می شود و به جاش امید و دلخوشی می نشیند. لحظه ای که تاریک آسمان را خط روشن افق از تاریک زمین جدا می کند. نقطه ی عطف است جایی که تغییرات جهتشان عکس می شود.
Thursday, February 14, 2013
چهارصد و هشتاد و یک
نوشتار یعنی تلاشی برای ماندگار کردنِ بخشِ کوچکی از ارتباطِ انسانی. یعنی تصویر کردنِ دنیای هزار بُعدِ صدا و لحن و تماس و حرکت و نگاه بر سطحِ یک کاغذ یا بر حافظه ی تکنولوژیک عصر برای آن ها که نبودند و ندیدند و نشنیدند...
Wednesday, February 13, 2013
چهارصد و هشتاد
امید یعنی اژدهای بخت که به انبوه مشکلات و ناتمام ها نگاه می کند و بعد برمی گردد و چشمکی می زند و پرسشت که آخر چه طور را غرق می کند در قهقهه ی شادمانه اش.
Tuesday, February 12, 2013
چهارصد و هفتاد و نه
آستانه مرزی باریک است. میان خستگی روز و آرام خانه مثلا. یا میان آرام و انفجار ناشی از شوخی ای بیجا.
Monday, February 11, 2013
Sunday, February 10, 2013
چهارصد و هفتاد و هفت
کودکی در هم آمیختگی معصومیت است با بی مسیولیتی.
Monday, February 4, 2013
چهارصد و هفتاد و شش
نشانه یعنی دلیل. دلیل یعنی راهنما. یعنی آنچه در دل رازی دارد. ناگفته ای در میان سطور. برای آنکه می خواهد. می خواهد ببیند. رد خیال است در وقایع.
پس نوشت. تا آخر هفته می روم مرخصی. تا شنبه.
Saturday, February 2, 2013
چهارصد و هفتاد و پنج
عشق در خداحافظی معنا می شود. در احترامی که برای حق رفتن دیگری قایل می شویم. برای تصمیمش که کی و چه طور و کجا.
Friday, February 1, 2013
چهارصد و هفتاد و چهار
آزادی تصویر بیرونی است. همین که قفسی که به چشم بیاید در بر نگیردت آزادی. آزادگی حال درونی است توی کوچک ترین قفس حتی.
Thursday, January 31, 2013
چهارصد و هفتاد و سه
قول بند نیست که آدم ببندد به دست و پاش. قول احترامی است که آدم برای خودش قایل است. برای کلامی که بر زبانش آمده. یعنی ارزش حرف را بالاتر از باد هوا دانستن.
Wednesday, January 30, 2013
چهارصد و هفتاد و دو
فریب یعنی دریغ کردن از دیگری حقی را که به دانستن دارد. آگاهی را انحصار طلبانه به زنجیر کشیدن. برده کردنش.
Tuesday, January 29, 2013
چهارصد و هفتاد و یک
تنش همین خنده هاست در پاسخ به حرف ها. برای پنهان کردن بی میلی برای حتی یک کلام. برای فریفتن به خیال صلح.
Monday, January 28, 2013
چهارصد و هفتاد
حسد یعنی اعتراف به فقر. فقر نداشتن نیست. فقر نیاز است. باور است به اینکه زندگی ات را چیزی که نداری قرار بوده از این رو به آن رو کند.
Sunday, January 27, 2013
چهارصد و شصت و نه
خاطره یک خطِّ یک ترانه است که به شنیدنش چشم و گوش و حواسِ آدم از حال پرت می شود به زمانی دیگر و مکانی دیگر و آدم هایی دیگر.
Saturday, January 26, 2013
چهارصد و شصت و هشت
بیماری مجالی است برای خوابِ بی عذاب وجدان در این هیاهویی که آدم را سوق می دهد به سمت باورِ بیهودگیِ شادی های کوچکی مثلِ خواب، یا حتی یک لیوان آبِ نطلبیده.
Thursday, January 24, 2013
چهارصد و شصت و هفت
سرماخوردگی یعنی یک مجموعه از عوارضِ کوچک. مثالی از هزار بلای کوچکِ همزمانی که از یک بلای هزار بار بزرگتر بر آدمی دشوارتر می آیند.
Wednesday, January 23, 2013
چهارصد و شصت و شش
سکوت بستری برای واژگانِ نگفته نیست. سکوت، خالی از واژه و صداست. خالی از حضور حتی. نیست. نه آوا، نه تکانه.
Tuesday, January 22, 2013
چهارصد و شصت و پنج
بهانه یعنی، سرِ شلوغ و کارهای عقب افتاده. یعنی موجه برای خود را در لفافه ی موجه برای دیگری عرضه کردن.
Monday, January 21, 2013
چهارصد و شصت و چهار
صلح یک لبخند است که در هیاهوی دعوا راهش را باز می کند. راست از این طرفِ مرز به آن طرف.
Sunday, January 20, 2013
چهارصد و شصت و سه
روزگار و هستیِ آدم آن چیزی است که خور و خواب در برابرش هیچ می شود. مشغولش که هستی بی نیازی. مالامالِ بودن.
Saturday, January 19, 2013
چهارصد و شصت و دو
خودآگاهی یعنی آن روزی که آدم دست بر می دارد از فریب دادنِ خودش، از تن دادن به آنچه هست. می ایستد رو به روی آینه و می گوید همه ی آنچه می گفتم فریب بود برای دوام آوردن.
Friday, January 18, 2013
چهارصد و شصت و یک
استراحت روغنی است که آدم به لولاهای تن و جانش می زند تا نپوسد. تا از پسِ فردا و فرداها بربیاید.
Thursday, January 17, 2013
چهارصد و شصت
فغان فریادِ امان خواهی است. دریغ و از نفس افتادگی است.
Wednesday, January 16, 2013
چهارصد و پنجاه و نه
خشم را که بر خشم بگذاری حاصل همان خشم است. عمیق تر و ریشه دارتر. خشم، حکایت چشم در برابرِ چشم است. این همه سال بی حاصلی را دیدن و پایبند ماندن به سنتِ قدیم است.
Tuesday, January 15, 2013
چهارصد و پنجاه و هشت
التزام یعنی بر خود لازم دانستن کاری را. با اجبار تفاوتش از زمین تا آسمان است. حاصل هر دو شاید انجامِ کار باشد اما یکی از سرِ عشق است و آن دیگر از ناچاری. و در ناچاری بیزاری ای هست که به هزار سال هم پاک نمی شود.
Monday, January 14, 2013
چهارصد و پنجاه و هفت
زخمه ای که به تنِ یک ساز می خورد، سازهای دیگر را به همان نوا بر می انگیزد. این را می گویند تشدید در فیزیک. در میانِ آدمیان نامش چه می شود؟ کدام واژه وصف می کند اثری را که دیدنِ رنجِ دیگری بر دل آدم می گذارد؟ آن که تارِ مشابه را در دلِ آدم به لرزه در می آورد.
Sunday, January 13, 2013
چهارصد و پنجاه و شش
اقبال بهانه ای است که آدم مسئولیتِ تلخی هاش را به گردن نگیرد. که دیگران را هم مجال ندهد که به خوشی هایی که دست می یابند سرخوش شوند. بی مسئولیتی و بی انصافی دو روی یک سکه اند.
Saturday, January 12, 2013
چهارصد و پنجاه و پنج
رفاقت گپ و گفتی است که بعد از سه سال سکوت هنوز تر و تازه است. انگار که درختی در بهار بعد از یک زمستانِ طولانی. خیلی طولانی.
Friday, January 11, 2013
چهارصد و پنجاه و چهار
امید فرزندِ کمبود و نیاز است. چاهِ آبی است که گوشه ی صحرا پنهان است و آدمی را به گشتن وا می دارد.
Sunday, January 6, 2013
چهارصد و پنجاه و سه
آشوب در واژه نامه به اختلاف و تباهی مرادف شده. دل آشوب با این تعابیر می شود اختلافی میان دل با دل. تقابلِ اضداد در ذهن.
Saturday, January 5, 2013
چهارصد و پنجاه و دو
شجاعت همیشه در مبارزه طلبی و مرگ نیست. شهامت گاهی در سازشی است که فروتنانه زندگی حفظ می کند بی که در برابرِ فریادِ مرگ مدعیانِ شجاعت سر خم کند.
Friday, January 4, 2013
چهارصد و پنجاه و یک
بالماسکه میهمانی آدم های تنهاست. میهمانیِ آدم هایی که نمی خواهند حالِ همدیگر را بدانند. بساطی است برای پس زدنِ تنهایی برای چند ساعت و بعد بازگشت به تنهایی.
Thursday, January 3, 2013
چهارصد و پنجاه
ترحم یعنی اراده را نادیده گرفتن. یعنی آدمی را به مثابه اشیاء تنزل دادن. بی جان. بی توانی برای تغییر.
Wednesday, January 2, 2013
چهارصد و چهل و نه
بیگانگی یعنی ناممکن شدن ارتباط میانِ بیگانه و دیگری. به ملیت و زادگاه و زبان نیست. آدم ها گاهی بعدِ سال ها هم نشینی بیگانه می شوند.
Tuesday, January 1, 2013
چهارصد و چهل و هشت
ثروت، رهاییِ آدمی است از بند. به اشیاء و مالکیت برشان نیست. که مالکیت رابطه ای دوسویه است. که ملک تملک می جوید بر مالک و عاقبت اسیرش می کند.
Subscribe to:
Posts (Atom)