Saturday, August 31, 2013

ششصد و یازده

مرز یک خطِ فرضی است که آدم ها به خیال شان باهاش به زمین می خواهند نظم بدهند. بهانه است برای ساده کردنِ تفرق. برای ساده قانع شدن که خوب و بد را جدا می کند. در هم است در هر دو سو ولی. خوب و بد در هم است و مرز خطی فرضی است در خیال ها، گذران از میانِ انبوهیِ خوبی و بدی ها.

Friday, August 30, 2013

ششصد و ده

آخرین رشته ای که جانی را بر لبه ی پرتگاهی نگه داشته. آخرین قطره ای که جام گنجایش را دارد. آخرین نه قوی تر است، نه بزرگ تر. بحثِ زمان و مکان است فقط. و امیدی که بهش بسته است.

Thursday, August 29, 2013

ششصد و نه

حسد یا تو بگو غبطه. دیدن و نداشتن و خواستن و نتوانستن. ناکامی و بیکارگی و یأس. تکان بخوری ناکار می شود.

Wednesday, August 28, 2013

ششصد و هشت

خستگی را خواب درمان است و بی حوصلگی را تغییر و جنبش. به پُستِ هم که می خورند: بی تابی و بی خوابیِ توامان. دردِ بی درمان. علاجش آتش و غار. مراقبه.

Tuesday, August 27, 2013

ششصد و هفت

مرورِ فرصت های برباد رفته. به یاد آوردنِ سفرهای نرفته و گپ های در سکوت به فراموشی سپرده شده. پشیمانی.

Monday, August 26, 2013

ششصد و شش

ناخوشی به معنای ساده ی کلمه. خوش نبودن و تلخیِ کام و غبارآلودگیِ نگاه. غمی عمیق که ناگاه می نشیند بر گُرده ی آدم.

Sunday, August 25, 2013

ششصد و پنج

میلی است به انزوا. به عزلت. شوقِ تنهایی است و سکوت. غارنشینی های گاه به گاه. خلافِ دلتنگی است. یا دلتنگی برای خویشتن.

Saturday, August 24, 2013

ششصد و چهار

مثلِ بادی که توی موها می پیچید. مثلِ چمنی که انگشت های پا را قلقلک می داد. مثلِ حسِ ترِ شبنم روی چمن ها. مثل دویدن روی پرچینِ سنگی. بازیگوش.

Friday, August 23, 2013

ششصد و سه

حضوری محدود به دیده شدن، به شنیده شدن. نیازی عمیق به تأیید. زندگیِ مجازی پنهان شدنِ این نیازهاست در پسِ هنجارهای زاده ی این نیازها.

Thursday, August 22, 2013

ششصد و دو

سالروز. روزهایی که در حافظه ی زندگی پررنگ می شوند. روزهای تاریخ ساز که گذرِ سال ها یادشان را کمرنگ که نمی کند هیچ، حیرت می آورد بر زمانِ گذشته. مثلِ تولد. مثلِ مرگ. مثلِ کوچ.

Wednesday, August 21, 2013

ششصد و یک

مراتب دارد. از چک کردن های روزانه ی صندوقِ پست، یا سرک کشیدن های هر از چند دقیقه از پنجره، تا نگاه های خیره به خاکِ تیره در پیِ یک جوانه ی کوچک. مراتب دارد بی صبری. از اشتیاق تا دلتنگی.

Tuesday, August 20, 2013

ششصد

قرصِ ماهِ حریفِ دردهای آدمی است. نوش داروی ازلی. بالای سر تنهایی ها و شاهدِ دیوانگی ها.

Monday, August 19, 2013

پانصد و نود و نه

لاکِ آبی و دامنِ نارنجی. آفتابِ تابان و نسیمِ روزهای آخرِ تابستان. وطن برای بنفشه ها اگر که جعبه های کوچکِ چوبین است، آدمی از آن هم سبک سفرتر است. همین چیزهای کوچکِ بی وزن.

Sunday, August 18, 2013

پانصد و نود و هشت

تجربه اسمی است که آدم بر خاطره های تلخ می گذارد اغلب. تجربه اما همه ی لجظاتِ زیسته است. تمامِ لحظاتی که بشریت زندگی کرده. انحصاری نیست.

Saturday, August 17, 2013

پانصد و نود و هفت

خوشبختی یعنی بوی غذای خانگی توی راه پله، باز کردنِ در و یک نفسِ عمیق.

Friday, August 16, 2013

پانصد و نود و شش

برداشت واکنشِ روایت است با تجربه ها و آموزه های آدم ها. یعنی همین مباحثه های بعد از تماشای یک فیلم. یعنی تمامِ قصه هایِ توی یک روایت.

Thursday, August 15, 2013

پانصد و نود و پنج

پذیرفتنِ هدیه. فراموش کردنِ غرورِ بیجای سن و سال و راه دادن به دیگران. ورای سپاسگزاری، ملاطفت است.

Wednesday, August 14, 2013

پانصد و نود و چهار

واقع گرایی یعنی به جای یک ساعت غرولند، در پانزده دقیقه کار را به سرانجام رساندن.

Tuesday, August 13, 2013

پانصد و نود و سه

آدم یک دردی را می خواهد دوا کند آخرش مجبور می شود عطاش را بدهد به لقاش. اسمش می شود عوارضِ جانبی و گاهی دمار از روزگار در می آورد.

Monday, August 12, 2013

پانصد و نود و دو

خاطره تابیدنِ نوارِ زمان است. پریدنِ سوزنِ زندگی به خراشی است، تکراری ناگاه و یادی گرم و زنده.

Sunday, August 11, 2013

پانصد و نود و یک

جالب لزوما دلنشین نیست. روایتِ جذاب می تواند درباره ی زمختی های بشریت باشد. دلنشین ها هم گاهی کسالت بارند.

Saturday, August 10, 2013

پانصد و نود

مثلِ عکس های قدیمی و لبخندهای جامانده از لحظه های رفته. مثلِ خاطراتِ روزهای گذشته و امیدِ عمیق تر شدنِ خطوطِ لبخند در یادِ زندگی. وسوسه ی غرق شدن در یادها. خاطرات و مخاطرات.

Friday, August 9, 2013

پانصد و هشتاد و نه

ترجمانِ قصه در ذهن بر تلاطمِ خاطرات و تجربه ها. هر قصه هزار قصه می شود و در زندگی ادامه می یابد. داستانِ بی پایان.

Thursday, August 8, 2013

پانصد و هشتاد و هشت

دلتنگی آمیزه ی ترس و غم است. که بی ترس می شود شوق، و بی غم می شود دلنگرانی های راهِ دور.

Wednesday, August 7, 2013

پانصد و هشتاد و هفت

از پا افتادگی به تن نیست. متقاعد شدن است به بیچارگی. به تلخ کامی. وگرنه می شود آدم بیفتد به خاک، همانجا بماند نیمه جان، بیهوش. بعد چشم باز کند به قشنگیِ زندگی و بلند شود باز.

Tuesday, August 6, 2013

پانصد و هشتاد و شش

تبدیل کردنِ چاردیوار به خانه. از غاری مأمن ساختن به نقشِ پیروزمندی ها و قصه های زندگی. استقرار.

Saturday, August 3, 2013

پانصد و هشتاد و پنج

طعنه های مثلا بی هوا، به کسی که ورودش را به گوشه ی چشم دیده. بی رحمی.

Thursday, August 1, 2013

پانصد و هشتاد و چهار

سوخته، مثلِ ایده های ناتمامِ قصه ای به فروش رفته. مثلِ شخصیت های بی سرانجامی که پشتِ پرده ی فرو افتاده از یاد می روند.