Monday, December 31, 2012

چهارصد و چهل و هفت

صبوری یعنی اشتیاقی که به زمان مستهلک نمی شود. نه به زمان، نه به ردیفِ کارهای دیگر. صبوری یعنی مشتاق بودن برای آنچه دیگران کسالت بار می خوانند.

Sunday, December 30, 2012

چهارصد و چهل و شش

کامل و بی نقص یعنی آنچه درش خلل نیست. یعنی آنچه نیست. وجود نداشتن اما خود نقصی است که کامل را و بی نقص را می شکند در این دنیا. می فرستدشان به دنیای خیال. خیالی که آدمی را به تکاپوی بی پایانی می اندازد.

Saturday, December 29, 2012

چهارصد و چهل و پنج

نامِ دیگری است که آدم ها بر شوق می گذارند. شوقِ دوری است و دیدارِ دوباره ای در شایدِ آینده. از هراس و بی اعتمادی به پایداری و دوسویه بودنِ شوق است که این نامِ دیگر زاده می شود: دلتنگی.

Tuesday, December 18, 2012

چهارصد و چهل و چهار

مسافر به تعریفِ واژه نامه یعنی رونده از شهری به شهری دیگر. مسافر بودن اما به دل است. می شود مسافرت رفت اما مسافر نبود. مسافر اما نشسته روی ایوان خانه اش هم مسافر است.. از یک لحظه به لحظه ای دیگر در سفر است.

سفر و سکوت تا ده روز یا شاید یازده.

Monday, December 17, 2012

چهارصد و چهل و سه

شرم یعنی آنچه آدمی آموخته که شایسته نیست. آموزه ها درشان تردید هست. تردید تَرَکی است بر چهره ی شرم.

Sunday, December 16, 2012

چهارصد و چهل و دو

استراحت جازدن نیست. استراحت امید است. شوق است. در خودش یک فردای پرانرژی دارد. روزهای خوش.

Saturday, December 15, 2012

چهارصد و چهل و یک

جبن یعنی بددلی، ترس. یعنی دست و دلِ آدم که پیش از آغاز می لرزد. یعنی آن پیش گوییِ تلخی که یأس و ناکامی ای که به بار می آورد باعثِ محقق شدنش می شود.

Friday, December 14, 2012

چهارصد و چهل

زبان یعنی راهِ ارتباط. واژه لازمه اش نیست. موسیقی مثلا. یا رقص. یا حتی یک نگاه، یک لبخند. به یک فشارِ آرام دست بر شانه می شود ارتباطی برقرار کرد که به هزار و یک واژه نمی شود.

Thursday, December 13, 2012

چهارصد و سی و نه

بلوغ یعنی دیدن صور مختلف عشق. توانایی دریافتشان. توانایی بازپس دادن شان. دیدن اینکه مثلا مغرورانه در درد شریک نکردن و  نیز تقاضای همراهی و کمک هر دو می تواند از سر عشق باشد.

Wednesday, December 12, 2012

چهارصد و سی و هشت

نگرانی حاصل عشق نیست. زاده ی ترس است. زاده ی تردید. نگرانی مرگ را از زندگی نیرومندتر  دانستن است.

Tuesday, December 11, 2012

چهارصد و سی و هفت

عشق نوش داروی اندوه است. مهم نیست به چه، یا که. عشق در  ذاتش پر از زندگی است. و زندگی تغییر و تغیر است.

Monday, December 10, 2012

چهارصد و سی و شش

دلهره، هراس نیست. دلهره در هم آمیختگیِ امید است و شوق در مبارزه با هراس. نه این است و نه آن. چنگ در چنگِ هم انداخته، بر زمین غلتیده و آشفته است.

Sunday, December 9, 2012

چهارصد و سی و پنج

ترس یعنی مرگ را نفس کشیدن. یعنی تظاهر به زندگی. یعنی به خیالِ احتیاط و عمرِ شاید کمی طولانی تر، لحظه لحظه را مرگ آلود از کف دادن.

Saturday, December 8, 2012

چهارصد و سی و چهار

شورِ زندگی برقی است در نگاهِ پر لبخندِ آدمی که بی اعتنا به قالب هایی که آدم را با گذرِ سال ها سوق می دهند به سمتِ انعطاف ناپذیری، بدن را به رقص و ذهن را به نشاط، نرم و گرم نگاه داشته است.

Friday, December 7, 2012

چهارصد و سی و سه

آیه یعنی نشانه. دلخوشی مثلا. در زندگی اما گاهی همین آیه های ساده تر، قربانیِ پیچیده اندیشی می شوند.

Thursday, December 6, 2012

چهارصد و سی و دو

دل نامی است که آدم بر جای احساسات می گذارد. خانه ای است برایشان. انگار که تابِ ناملموس بودنشان را نمی تواند بیاورد. این است که بهشان مکان منتسب می کند.

Wednesday, December 5, 2012

چهارصد و سی و یک

بخشش یعنی خشمی که به زمان مستهلک می شود. یا شاید به یک حرکتِ لطف آمیزی در جهتِ تسکین. بخشش کنار زدنِ کینه هاست. بازگرداندنِ اعتماد اما قصه ی دیگری است.

Tuesday, December 4, 2012

چهارصد و سی

ایده جرقه نیست. از ناکجا نمی آید. ذهن آدم است که تکه پاره های شواهد و قرائن را به شیوه های مختلف کنارِ هم می چیند و بالاخره در یک زاویه معنا می یابد.

Monday, December 3, 2012

چهارصد و بیست و نه

خانه یعنی آن چهاردیواری که دلِ آدم درش گرم است. آن سقفی که زیرش آدم خوشی اش را، دردش را، رازِ دلش را بی هراس زندگی می کند.

Sunday, December 2, 2012

چهارصد و بیست و هشت

خاطره شمشیر است. تیغِ دو لبه است. خوشی ها و دردها را نگه می دارد. و با هر دو زخم می زند بر آدم.

Saturday, December 1, 2012

چهارصد و بیست و هفت

بدخلقی، تلاشی است برای جلبِ توجه. سرپوشی بر دردی نهان.