رنج لختیِ عادت را می شکند. رنج را از هر طرف که نگاه کنی رنج است و هیچ کامِ سالمی نیست که شیرین بشود ازش.
پس نوشت. از خلاف آمدِ عادت بطلب کام را یادت هست آقای حافظ؟ خب همیشه هم این طورها نیست. خوش به حالِ تو ولی به هر حال. ما که بخیل نیستیم.
در تلاش برای انتقال معانی، در تکاپوی دانستن و دریافتن، ناگزیر دست می یازیم به واژگان. خیال خامی است اگر بپنداریم که واژگان مشابه مان معانی یکسانی دارند. واژگان من زنده اند، از روزی به روز دیگر، حتی از ساعتی به ساعتی دیگر هزار بالا و پایین زندگی را از سر می گذرانند. من و واژگانم با هم بزرگ می شویم، با هم می رویم زیر آفتاب و سرمست حیات می شویم. با هم دل مان می گیرد و خموده و گرفته می شویم. باری، در تکاپوی شناخت خویش به واژگان رو آورده ام
No comments:
Post a Comment