دلهره، تشویش. خوشبختی یعنی یک صندلی ننویی در ایوان خانه. یک بعد از ظهر نابستانی.
حتی به خیال اش هم می شود دلی را که هُرّی پایین ریخته، جمع و جور کرد و گذاشت سرِ جاش که باز بتپد. آرام و پر امید بتپد.
در تلاش برای انتقال معانی، در تکاپوی دانستن و دریافتن، ناگزیر دست می یازیم به واژگان. خیال خامی است اگر بپنداریم که واژگان مشابه مان معانی یکسانی دارند. واژگان من زنده اند، از روزی به روز دیگر، حتی از ساعتی به ساعتی دیگر هزار بالا و پایین زندگی را از سر می گذرانند. من و واژگانم با هم بزرگ می شویم، با هم می رویم زیر آفتاب و سرمست حیات می شویم. با هم دل مان می گیرد و خموده و گرفته می شویم. باری، در تکاپوی شناخت خویش به واژگان رو آورده ام
No comments:
Post a Comment