رویین تن، آسیب ناپذیر، بی درد. قرینِ بی حسی است. و بی حسی گامِ بی صدای مرگ است. خالی شدن از حیات.
Saturday, December 31, 2011
Friday, December 30, 2011
صد و سی و یک
فاصله نگاهِ غمگینی است که حواس که پرت می شود، می آید لبِ دریچه ی چشم ها می نشیند. فاصله آشوبی است که درون برپا می شود. سکوتی است که فقط به شوخی های لحظه ای می شکند.
Thursday, December 29, 2011
صد و سی
رخوت را نباید با خستگی اشتباه گرفت. رخوت نه به استراحت؛ که به شور و شر، به هیجان و جنب و جوش از سر می پرد.
Wednesday, December 28, 2011
صد و بیست و نه
فریاد گریز است. پر کردنِ گوش ها چندان که جایی نمی ماند برای دردهای ناگفته. برای بغض ها و سکوت ها.
فریاد، سکوت است در لباس مبدّل.
فریاد، سکوت است در لباس مبدّل.
Tuesday, December 27, 2011
صد و بیست و هشت
اعتماد را می گوید به پشت تکیه کردن به چیزی. آدمی پشتِ سرش چشم ندارد. اعتماد یعنی ندیدن و با این حال نگرانی به دل راه ندادن.
Monday, December 26, 2011
صد و بیست و هفت
ریاضت، نمودِ بیرونی است. وگرنه که رنجی نیست. دردی اگر هست، دردِ اشتیاق است. میانِ رنج و درد تفاوت از زمین تا آسمان است.
Sunday, December 25, 2011
صد و بیست و شش
آهستگی. آرامیدگی. وقار. در نگاه ها باید جُست. در لبخندها. در نفس های آرام. آرامش و وقار نیست اگر که آشتی نباشد در درون میانِ تمامی اضداد. پذیرش.
Saturday, December 24, 2011
صد و بیست و پنج
رنج، تغییر، تغیّر، شکستن و ترمیم. وقتی می گویم زنده ام، این ها هم درش هست. اینها و خیلی چیزهای دیگر. زندگی ملغمه ای است. خوب و بد، در هم.
Friday, December 23, 2011
صد و بیست و چهار
دلتنگی بازی ذهن است. گردِ فراموشی است بر تلخی ها. نوری غریب بر خوشی ها که بود. این است که به دیدار تازه کردن برطرف نمی شود هیچ، گاهی شدت می گیرد حتی.
Thursday, December 22, 2011
صد و بیست و سه
جدایی نه در دعوا، نه در فریاد، که در سکوت است. در حرف های بر زبان نیامده، خواهش های مقهورِ غرور.
Wednesday, December 21, 2011
صد و بیست و دو
داستان مفرِّ ذهن است. بیداری که تنگ می شود، سیلِ خواب می آید.
Tuesday, December 20, 2011
صد و بیست و یک
پرهیز، منعٍ خودخواسته است. در ممنوعیت ها آتشِ اشتیاق شعله می کشد. پرهیز، قبایی است بر تنِ هوس های سرکوب شده.
Monday, December 19, 2011
صد و بیست
در سکوت ترس هست. ترسی و یأسی. حتی آن که می گوید سکوتم از کرامت است و از بزرگ منشی، از درک ناشدن می گریزد و به غارِ سکوت پناه می برد.
Sunday, December 18, 2011
صد و نوزده
دلهره از آگاهی های نصفه و نیمه آب می خورد. قصه های شومی که ریشه شان در همین چند قدمی است در همه ی خرده-توهماتِ آگاهی؛ و شاخ و برگ در ناکجا آباد.
Saturday, December 17, 2011
صد و هیجده
گم گشتگی موهبتی است که بعضی آدم ها از آن بی بهره اند. اسم اش را می گذارند جهت یابی، گره می زنندش به هوش و فراست تا کمبودشان را از یاد ببرند. زیر نقابی پنهان کنندش.
Friday, December 16, 2011
صد و هفده
احتیاط از سرِ ترس است. اسمش را بگذار عقل یا هرچه. از ترس است و سودای امنیت به بهای تمامِ غافلگیری ها و شگفتی های برباد رفته.
Thursday, December 15, 2011
صد و شانزده
دشواریِ از سرِ نو ساختن، به خاطرِ تلاشی مضاعفی نیست که تحمیل می شود. رها کردن سخت است. ویران کردن دشوارتر حتی. و این هر دو لازمه ی ساختن اند. بازساختن.
Wednesday, December 14, 2011
صد و پانزده
باریک بینی، خواندنِ نانوشته های میان سطرهاست. شنیدنِ سکوت ها. دیدنِ پرش های ظریف و نامحسوس در میانه ی حرکات محکم.
Tuesday, December 13, 2011
صد و چهارده
قصه ها، امیدهای قربانی شده اند برای رسیدن به این لحظه، این مکان، این زندگی. هر گام، قربانی کردنِ همه ی قدم های ممکنِ دیگر است. و هر کدام از آن قدم ها، مسیری می شود: قصه ای، زندگی ای، سرنوشتی که تو رهایش کردی برای این زندگی، همین لحظه.
Monday, December 12, 2011
صد و سیزده
خشونت همیشه کبودیِ تن به بار نمی آورد. مشت و مال های کلامی و کبودی های ذهن، اگر دردشان بیشتر نباشد کمتر نیست.
Sunday, December 11, 2011
صد و دوازده
می گویند ترس راهکارِ آدمی است برای حفظ جانِ خویش از خطر. که مثلا بچه که از هیچ چیز نمی ترسد در بدو تولد، بی هوا خودش را در معرض خطر قرار می دهد و باید مواظب اش بود و باید ترس را یادش داد. ترس اسارت است. ارزش جانِ آدمی را، ارزشِ زندگی را آموختن. از جان محافظت کردن، نه با گذاشتن اش در قفس، که آزادی اش را و توانایی اش را پروردن. گاهی به درد حتی، به زخم.
Saturday, December 10, 2011
صد و یازده
جسارت و لجاجت و شجاعت و حماقت و شهامت و بلاهت. مرزی نیست بین شان. آنچه من جسارتِ زیستنِ زندگیِ خودم می نامم، در نظرگاهِ تو لجاجت است. آنچه تو شجاعتِ جنگجو می خوانی، از دیدِ من حماقت است. آنجا که من اعتمادِ بی مرز را زندگی می کنم، بلاهت می دانی اش. کش و واکش اضداد یعنی همین بازی های واژگان در ذهنِ آدمی.
Friday, December 9, 2011
صد و ده
دلهره، تشویش. خوشبختی یعنی یک صندلی ننویی در ایوان خانه. یک بعد از ظهر نابستانی.
حتی به خیال اش هم می شود دلی را که هُرّی پایین ریخته، جمع و جور کرد و گذاشت سرِ جاش که باز بتپد. آرام و پر امید بتپد.
Thursday, December 8, 2011
صد و نه
سپاسگزاری آیینِ فراموش شده ی ارج نهادن است به آنچه هست. به هستی. سایه ی چیزهایی که نیست کدر می کندش اغلب. می شود شکرِ با شکایت. و شکر با شکایت آب شان به یک جو نمی رود.
Wednesday, December 7, 2011
صد و هشت
سبکی یعنی شادی ای که در دلِ آدم می جوشد وقتی در میانه ی انبوه کارهاش ناگهان بودن اش را به یاد می آورد. وقتی که سنگینیِ تمامِ باری که بر دوش دارد، در برابرِ بودن اش محو می شود.
Tuesday, December 6, 2011
صد و هفت
حسرت بر آنچه گذشت، غفلت است از آنچه می گذرد. حسرت به بار می آورد. جسارت لازم است برای نگاه کردن به زمانِ از دست رفته و به لبخندی درد را فرو دادن که ولی امروز، این لحظه هنوز هست. هنوز هستم.
Monday, December 5, 2011
صد و شش
جنون فقط شیدایی و شیفتگی نیست. شوق است. شکوفه آوردن گیاه زمین* است. بی جنون عمرِ آدمی زمستانی است سرد و بی رنگ.
* دهخدا این معنی را به نقل از «منتهی الارب» و «ناظم الاطباء» آورده.
Sunday, December 4, 2011
صد و پنج
درایت، حرص نخوردن برای چیزی است که قرار است آرامش به ارمغان بیاورد.
Saturday, December 3, 2011
صد و چهار
لاینحل از بازی های ذهنِ آدمی است. لاینحل هم مثل ناممکن بهانه ای است برای دست برداشتن از تلاش، از امید. برای سلبِ مسئولیت.
Friday, December 2, 2011
صد و سه
خوشبختی یعنی دوستی که بشود برایش از گوشه های تاریکِ وجود گفت. از ترس ها. تردیدها. تناقض ها.
Thursday, December 1, 2011
صد و دو
فقط تن نیست که استراحت می طلبد. خیال استراحتِ ذهن است. تن خوشبخت است. کسی محرومش نمی کند از آنچه لازم اش است. با این حال خیلی ساده روزه ی خیال می گیریم. اغلب خستگیِ ذهن را می بینیم اما نمی فهمیم از کجا آب می خورد. می خوابیم و باز هم خسته از خواب بیدار می شویم و نمی فهمیم چرا، و باز بیشتر می خوابیم. استراحتِ ذهن در بیداری است. همان وقت هایی که فکر می کنیم باید صرفِ کارهای مهم کنیم. ولی چه کاری مهم تر از نوازشِ ذهن؟
Subscribe to:
Posts (Atom)