قول بند نیست که آدم ببندد به دست و پاش. قول احترامی است که آدم برای خودش قایل است. برای کلامی که بر زبانش آمده. یعنی ارزش حرف را بالاتر از باد هوا دانستن.
Thursday, January 31, 2013
Wednesday, January 30, 2013
چهارصد و هفتاد و دو
فریب یعنی دریغ کردن از دیگری حقی را که به دانستن دارد. آگاهی را انحصار طلبانه به زنجیر کشیدن. برده کردنش.
Tuesday, January 29, 2013
چهارصد و هفتاد و یک
تنش همین خنده هاست در پاسخ به حرف ها. برای پنهان کردن بی میلی برای حتی یک کلام. برای فریفتن به خیال صلح.
Monday, January 28, 2013
چهارصد و هفتاد
حسد یعنی اعتراف به فقر. فقر نداشتن نیست. فقر نیاز است. باور است به اینکه زندگی ات را چیزی که نداری قرار بوده از این رو به آن رو کند.
Sunday, January 27, 2013
چهارصد و شصت و نه
خاطره یک خطِّ یک ترانه است که به شنیدنش چشم و گوش و حواسِ آدم از حال پرت می شود به زمانی دیگر و مکانی دیگر و آدم هایی دیگر.
Saturday, January 26, 2013
چهارصد و شصت و هشت
بیماری مجالی است برای خوابِ بی عذاب وجدان در این هیاهویی که آدم را سوق می دهد به سمت باورِ بیهودگیِ شادی های کوچکی مثلِ خواب، یا حتی یک لیوان آبِ نطلبیده.
Thursday, January 24, 2013
چهارصد و شصت و هفت
سرماخوردگی یعنی یک مجموعه از عوارضِ کوچک. مثالی از هزار بلای کوچکِ همزمانی که از یک بلای هزار بار بزرگتر بر آدمی دشوارتر می آیند.
Wednesday, January 23, 2013
چهارصد و شصت و شش
سکوت بستری برای واژگانِ نگفته نیست. سکوت، خالی از واژه و صداست. خالی از حضور حتی. نیست. نه آوا، نه تکانه.
Tuesday, January 22, 2013
چهارصد و شصت و پنج
بهانه یعنی، سرِ شلوغ و کارهای عقب افتاده. یعنی موجه برای خود را در لفافه ی موجه برای دیگری عرضه کردن.
Monday, January 21, 2013
چهارصد و شصت و چهار
صلح یک لبخند است که در هیاهوی دعوا راهش را باز می کند. راست از این طرفِ مرز به آن طرف.
Sunday, January 20, 2013
چهارصد و شصت و سه
روزگار و هستیِ آدم آن چیزی است که خور و خواب در برابرش هیچ می شود. مشغولش که هستی بی نیازی. مالامالِ بودن.
Saturday, January 19, 2013
چهارصد و شصت و دو
خودآگاهی یعنی آن روزی که آدم دست بر می دارد از فریب دادنِ خودش، از تن دادن به آنچه هست. می ایستد رو به روی آینه و می گوید همه ی آنچه می گفتم فریب بود برای دوام آوردن.
Friday, January 18, 2013
چهارصد و شصت و یک
استراحت روغنی است که آدم به لولاهای تن و جانش می زند تا نپوسد. تا از پسِ فردا و فرداها بربیاید.
Thursday, January 17, 2013
چهارصد و شصت
فغان فریادِ امان خواهی است. دریغ و از نفس افتادگی است.
Wednesday, January 16, 2013
چهارصد و پنجاه و نه
خشم را که بر خشم بگذاری حاصل همان خشم است. عمیق تر و ریشه دارتر. خشم، حکایت چشم در برابرِ چشم است. این همه سال بی حاصلی را دیدن و پایبند ماندن به سنتِ قدیم است.
Tuesday, January 15, 2013
چهارصد و پنجاه و هشت
التزام یعنی بر خود لازم دانستن کاری را. با اجبار تفاوتش از زمین تا آسمان است. حاصل هر دو شاید انجامِ کار باشد اما یکی از سرِ عشق است و آن دیگر از ناچاری. و در ناچاری بیزاری ای هست که به هزار سال هم پاک نمی شود.
Monday, January 14, 2013
چهارصد و پنجاه و هفت
زخمه ای که به تنِ یک ساز می خورد، سازهای دیگر را به همان نوا بر می انگیزد. این را می گویند تشدید در فیزیک. در میانِ آدمیان نامش چه می شود؟ کدام واژه وصف می کند اثری را که دیدنِ رنجِ دیگری بر دل آدم می گذارد؟ آن که تارِ مشابه را در دلِ آدم به لرزه در می آورد.
Sunday, January 13, 2013
چهارصد و پنجاه و شش
اقبال بهانه ای است که آدم مسئولیتِ تلخی هاش را به گردن نگیرد. که دیگران را هم مجال ندهد که به خوشی هایی که دست می یابند سرخوش شوند. بی مسئولیتی و بی انصافی دو روی یک سکه اند.
Saturday, January 12, 2013
چهارصد و پنجاه و پنج
رفاقت گپ و گفتی است که بعد از سه سال سکوت هنوز تر و تازه است. انگار که درختی در بهار بعد از یک زمستانِ طولانی. خیلی طولانی.
Friday, January 11, 2013
چهارصد و پنجاه و چهار
امید فرزندِ کمبود و نیاز است. چاهِ آبی است که گوشه ی صحرا پنهان است و آدمی را به گشتن وا می دارد.
Sunday, January 6, 2013
چهارصد و پنجاه و سه
آشوب در واژه نامه به اختلاف و تباهی مرادف شده. دل آشوب با این تعابیر می شود اختلافی میان دل با دل. تقابلِ اضداد در ذهن.
Saturday, January 5, 2013
چهارصد و پنجاه و دو
شجاعت همیشه در مبارزه طلبی و مرگ نیست. شهامت گاهی در سازشی است که فروتنانه زندگی حفظ می کند بی که در برابرِ فریادِ مرگ مدعیانِ شجاعت سر خم کند.
Friday, January 4, 2013
چهارصد و پنجاه و یک
بالماسکه میهمانی آدم های تنهاست. میهمانیِ آدم هایی که نمی خواهند حالِ همدیگر را بدانند. بساطی است برای پس زدنِ تنهایی برای چند ساعت و بعد بازگشت به تنهایی.
Thursday, January 3, 2013
چهارصد و پنجاه
ترحم یعنی اراده را نادیده گرفتن. یعنی آدمی را به مثابه اشیاء تنزل دادن. بی جان. بی توانی برای تغییر.
Wednesday, January 2, 2013
چهارصد و چهل و نه
بیگانگی یعنی ناممکن شدن ارتباط میانِ بیگانه و دیگری. به ملیت و زادگاه و زبان نیست. آدم ها گاهی بعدِ سال ها هم نشینی بیگانه می شوند.
Tuesday, January 1, 2013
چهارصد و چهل و هشت
ثروت، رهاییِ آدمی است از بند. به اشیاء و مالکیت برشان نیست. که مالکیت رابطه ای دوسویه است. که ملک تملک می جوید بر مالک و عاقبت اسیرش می کند.
Subscribe to:
Posts (Atom)