نظم یعنی آراستن، برپای داشتنِ کاری. دستی که می لرزد چه طور می تواند نظمی ظریف بیافریند؟ از دلِ لرزان و فکرِ آشفته چه انتظاری می رود؟ مشتی بر میز کوبیدن برای غلبه بر لرزش. دل را و فکر را چه می شود کرد؟
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
در تلاش برای انتقال معانی، در تکاپوی دانستن و دریافتن، ناگزیر دست می یازیم به واژگان. خیال خامی است اگر بپنداریم که واژگان مشابه مان معانی یکسانی دارند. واژگان من زنده اند، از روزی به روز دیگر، حتی از ساعتی به ساعتی دیگر هزار بالا و پایین زندگی را از سر می گذرانند. من و واژگانم با هم بزرگ می شویم، با هم می رویم زیر آفتاب و سرمست حیات می شویم. با هم دل مان می گیرد و خموده و گرفته می شویم. باری، در تکاپوی شناخت خویش به واژگان رو آورده ام
No comments:
Post a Comment