Friday, November 30, 2012

چهارصد و بیست و شش

در عداوت هم ارزی ای هست. عدو نیروی معادلی است در جهتِ خلاف. انکار اما، و بی تفاوتی، این هم ارزی را بر هم می زند.

پس نوشت. شاملو می گوید:
ابلها مردا
عدوی تو نیستم
انکارِ تواَم

Thursday, November 29, 2012

چهارصد و بیست و پنج

تظاهر دروغی است که از کلام فراتر می رود. می شود شنلی که زندگی را می پوشاند. فرقی نمی کند شنل شادی باشد بر تن اندوه یا چه. آرام نمی شود گرفت وقتی که هر آن ممکن است به نسیمی شنل کنار رود.

Wednesday, November 28, 2012

چهارصد و بیست و چهار

رفاقت آن آرامشی است که زبانِ آدم را باز می کند به گپ و گفتی از این در و آن در. به اعتمادی بی هراس. زمانی که می گذرد بی آنکه آدم به پرتگاهِ بی حوصلگی بیفتد.

Tuesday, November 27, 2012

چهارصد و بیست و سه

اندوه اصطکاکِ آدمی است با خودش. سایشی دردناک که آدمی را کندی متمایل می کند. چاره اش اغلب یک تکانه است؛ یک ضرب، یک دردِ جانکاه اما کوتاه.

Monday, November 26, 2012

چهارصد و بیست و دو

دخیل تقاضای دخالت کردن است. تقاضای اینکه کسی بیاید و بار و مسئولیت را به دوش بکشد و آدم را رها کند از آزادی.

Sunday, November 25, 2012

چهارصد و بیست و یک

دلمردگی یعنی ملامتِ خود بر کوچک ترینِ اتفاق ها، شوخی را به شماتت خواندن.

Saturday, November 24, 2012

چهارصد و بیست

مزاحمت به خود حقِ قضاوت دادن است درباره ی زندگی و اوقاتِ دیگری. مزاحمت گاهی در لباسِ خیرخواهی بر سرِ آدم می آید.

Friday, November 23, 2012

چهارصد و نوزده

آفرینش خودِ زندگی است. زندگی اگر زندگی به بار نیاورد خشکیده است. مرگ است که ذره ذره غرق می کند حیات را.

Thursday, November 22, 2012

چهارصد و هیجده

شرمندگی روی دیگر تقابلِ آدم است با خودش. شوق با باید و نبایدهای اغلب بی اساس.

Wednesday, November 21, 2012

چهارصد و هفده

ملاقات تنها تلاقیِ مسیرها نیست. ملاقات بیشتر از در یک زمان و در یک مکان بودن است. آن چیزهای کوچک و بزرگی است که در خاطر ثبت می شود.

Tuesday, November 20, 2012

چهارصد و شانزده

تعطیلات یعنی زمانی برای سبک کردنِ بارهای بر دوش. زمانی برای سپری کردن با عزیزان.

Monday, November 19, 2012

چهارصد و پانزده

فاصله و مسافت محک رفاقت است. آنکه تاب فاصله را نمی آورد بی دوام بوده. چند صباحی و بعد خاطره. بی دوامی رفاقت را بر فاصله نباید ملامت کرد. محک ها ناگزیرند به سختگیری.

Sunday, November 18, 2012

چهارصد و چهارده

حافظه اسفنج است. مجموعه ی تضاد هایی است که روز به روز و سال به سال در خود جذب می کند. بارِ تمامیِ لحظه ها و تصمیم ها.

Saturday, November 17, 2012

چهارصد و سیزده

عدالت، معنا نمی شود. عدالت قضاوت می طلبد. قضاوت آگاهیِ بی نقص. از آدمی بر نمی آید. با این حال شوقی هست که آدمی را به تلاش وامی دارد. کرباسی که همه مان سر و ته اش هستیم.

Friday, November 16, 2012

چهارصد و دوازده

لاطائلات، در لغت یعنی اباطیل. همان ها که دری وری گاهی می نامیم شان. در لاطائلات اما وزن و آهنگی هست. آهنگِ بیهودگی. آن اباطیلِ وزینی که خود را به لباسِ اهم و مهم در می آورند.

چهارصد و یازده

ادعا بر زبان آوردن نادیده است. تلاش است برای جلب باور. ادعا و انزوا جمع نمی شوند. ادعا میل برتری است بر دیگری. بر دیگران.

Wednesday, November 14, 2012

چهارصد و ده

عدد را آدمی به کار گرفت که بشمارد. که اندازه بگیرد. عدد ابزار است. کار را ساده می کند. دردِ سر، ساده انگاری بشر است که دست بر نمی دارد از شمردنِ نا شمردنی ها. اندازه گرفتنِ بی اندازه ها.

Tuesday, November 13, 2012

چهارصد و نه

عشق که هم رأیی نیست. ظرافتی است در رابطه که آدمی را مشتاقِ بودنِ کسی می کند حتی اگر خوب و بدشان خلافِ هم باشد. دریچه ای است که آدم را به ناپایداریِ آموزه های فرهنگِ تنگ بیدار می کند.

Monday, November 12, 2012

چهارصد و هشت

یأس یعنی امیدِ شکسته. یعنی شوقِ بر باد رفته. یعنی خیالِ بهتری که خاک شده. تمام.

Sunday, November 11, 2012

چهارصد و هفت

بلندپروازی زنده نگه داشتنِ شوقِ کودکانه ای است که هنوز غیرِممکن به دایره ی لغاتش تحمیل نشده.

Friday, November 9, 2012

چهارصد و شش

خانه فقط سقف و دیوار نیست. خانه فراتر از سرپناه است. آنجاست که دلِ آدم پناه می گیرد. آرامِ جان است.

Thursday, November 8, 2012

چهارصد و پنج

شهرت، شناسِ ناآشنایان بودن است. شنلی از خیال های دیگران است که آدمی را در بر می گیرد. نهان می دارد از خودش. و از دیگران.

Wednesday, November 7, 2012

چهارصد و چهار

آزادی شمشیر است. دو لبه. لبه ی تیزترش به سوی خود. زخمش بارِ مسئولیت.

Tuesday, November 6, 2012

چهارصد و سه

ماجراجویی بیرون زدن از گوشه ی امن است. قدم گذاشتن به ناکجا. به میانه ی نا شناخته. شوقِ دیدن است. شورِ حیات.

Monday, November 5, 2012

چهارصد و دو

کسالت پوسته است. کیسه ای است پر از بی قراری ها و ناآرامی ها. آن قدر آرام و بی هیاهو پر شده انبانِ کسالت، که آدم باورش شده که کاری نیست انجام بدهد. که راهی نیست.

Sunday, November 4, 2012

چهارصد و یک

سلاخی که فقط ساطور دست گرفتن و قلع و قمع کردن نیست. به سادگیِ چشم بستن بر درد است. خلاصه کردنش در یک عدد. آمار.

Saturday, November 3, 2012

چهارصد

نامنتظر یعنی شکافی بر چهره ی عادت. یعنی هر از چندی زنگِ پیش بینی ناپذیریِ حیات را تجربه کردن.