اسارت ربطی به فاصله ی دیوارهایی که دور آدم اند ندارد. بندی است در ذهنِ آدمی. منعی ناپیدا. وگرنه درونِ یک سلولِ انفرادی هم می شود موتزارت را همراه برد* و تنگی و تنهایی را به سخره گرفت.
* اشارتی به یکی از لحظه های نابِ فیلمِ رهایی از شاوشنک
در تلاش برای انتقال معانی، در تکاپوی دانستن و دریافتن، ناگزیر دست می یازیم به واژگان. خیال خامی است اگر بپنداریم که واژگان مشابه مان معانی یکسانی دارند. واژگان من زنده اند، از روزی به روز دیگر، حتی از ساعتی به ساعتی دیگر هزار بالا و پایین زندگی را از سر می گذرانند. من و واژگانم با هم بزرگ می شویم، با هم می رویم زیر آفتاب و سرمست حیات می شویم. با هم دل مان می گیرد و خموده و گرفته می شویم. باری، در تکاپوی شناخت خویش به واژگان رو آورده ام
No comments:
Post a Comment