Monday, September 12, 2011

بیست و چهار

دل نگرانی و امید با هم در تقابل اند. در من چنان امید و زندگی موج می زند که وقتی نامه ات را می خوانم، مسافرت را به مسافرت تعبیر می کنم. نامه ی او را که می خوانم می بینم نوشته که من قاعدتا باید دل نگران می شده ام از خواندن واژه ی مسافرت. که ذهنم باید هزارراه می رفته. و می خوانم که نوشته فلانی مرد، که شما دارید می روید خاکسپاری و مایتعلقَ به. ذهنم ترجمه می کند خاکسپاری را به بدرقه. آخرین جمله هوار می شود بر سرم. گفته دریابم. تو را. تازه می فهمم واژگان را چه پرت ترجمه کرده ام.

No comments:

Post a Comment