تب، داغیِ تن نیست. ذهنِ آشفته است و خواب و بیداریِ در هم آمیخته. مرزهای شکسته.
Wednesday, November 27, 2013
Monday, November 25, 2013
ششصد و هفتاد و دو
آن قطره ی آخر نه بزرگ تر است، نه سنگین تر، نه تلخ تر. گنجایش، نهایتی دارد و قطره ها، آخرینی...
Sunday, November 24, 2013
ششصد و هفتاد و یک
کوچ یعنی بریدن و خداحافظی های ناگزیر. یعنی سردرگمی های تلخ و شیرین. دلتنگی ها و آشنایی های جدید.
Saturday, November 23, 2013
ششصد و هفتاد
شکست نیست اگر آدم به کاستی های وجودش نگاه کند. اگر خودش را با کاستی هاش در آغوش بگیرد. شکست، جدالِ بی سرانجامی است که با نپذیرفتن و نشناختنِ خود به دامش می افتد.
Friday, November 22, 2013
ششصد و شصت و نه
انتظارِ بر باد رفته است. توقعی از خود. مثلا خیالِ زیباییِ تن و از دست دادنش به ناکامی، به ضعف، به بیماری. شرمی بی دلیل. خجلت و پنهان کاری.
Thursday, November 21, 2013
Wednesday, November 20, 2013
ششصد و شصت و هفت
جهنم حسرتی است که آدم به گور می برد. پشیمانی از نکردن ها و نبودن ها. از رفته های بی بازگشت و زمان های گم شده.
Tuesday, November 19, 2013
ششصد و شصت و شش
فاصله دو سر دارد. نزدیکی میانِ دو تن است. نمی شود نزدیکیِ بیشتر از دو نفر را توصیف کرد. رفاقت نزدیکیِ دو تن است و عشق، همراهی دو نفر.
Sunday, November 17, 2013
ششصد و شصت و پنج
آرام باش عزیز من آرام باش
حکایت دریاست زندگى
گاهى درخشش آفتاب، برق و بوى نمک، ترشح شادمانى
گاهى هم فرو مىرویم، چشمهاىمان را مىبندیم، همه جا تاریکى است
حکایت دریاست زندگى
گاهى درخشش آفتاب، برق و بوى نمک، ترشح شادمانى
گاهى هم فرو مىرویم، چشمهاىمان را مىبندیم، همه جا تاریکى است
شمس لنگرودی
Saturday, November 16, 2013
ششصد و شصت و چهار
عزت نفس و از تک و تا نیفتادن. تحقیر کردن همیشه با تحقیر شدن همراه نیست. واکنش های آدم وزن شان بیشتر از آن است که به چشم می آید.
Thursday, November 14, 2013
ششصد و شصت و سه
آفتِ آفرینش است، انکارِ یکتایی، تلاشی برای تکرارِ دیگری، پا گذاشتن جا پای دیگری، بی لغزش. مرید بودنِ مرادی.
Wednesday, November 13, 2013
ششصد و شصت و دو
بی نظمی و بهانه هم پا می شوند. با تأخیر دست به یکی می کنند. بی حاصلی به بار می آورند. بی حاصلی چنگ می زند به روحیه و امید، می کشدشان به مردابِ تنبلی.
Monday, November 11, 2013
ششصد و شصت و یک
می شود بر صندلی چرخدار دنیا را در نوردید. فلج در ذهنِ آدمی است. ترس است که آدمی را اسیر می کند؛ اسیرِ لباسی، اتاقی، صندلی ای.
Sunday, November 10, 2013
ششصد و شصت
کهولت به سن و سال نیست. حسِ خشک-مغزی و بی حاصلی است که آمیخته شود به یأس. خیالِ پایانی است که زودتر از راه می رسد.
Saturday, November 9, 2013
ششصد و پنجاه و نه
خیال، دستاویزِ آدمی است در روزهای از نفس افتادگی. خیالِ خاطراتی که روزی قصه هایی خواهند شد برای گفتن.
Thursday, November 7, 2013
ششصد و پنجاه و هشت
به سادگیِ کنار زدنِ دستی که برای نوازش دراز شده، قصه به وجود می آید. روایتِ لحظه های کوتاه است، بی رحمی های کوچک و دل شکستگی های کوچک.
Wednesday, November 6, 2013
ششصد و پنجاه و هفت
توهین ضربه زدن است به نقطه ی حساس. زیر پا گذاشتنِ نبایدهای تمامِ عمر. حکایت هاست در توهین های هر زبان. راویِ عمیق ترین دلهره ها و ترس های آدم هاست.
Monday, November 4, 2013
ششصد و پنجاه و شش
گاهی دفاع بهترین راه پیشروی است. گاهی فقط باید سنگر گرفت و از توی خاک نقب زد و پیش رفت. پشتکار زیرِ زمین و در تنهایی است که معنا می یابد. بی تشویق، بی پاداش.
Sunday, November 3, 2013
ششصد و پنجاه و پنج
ناپایدار یعنی چه، اگر که یادی بماند در خاطر؟ پررنگ و پر از احساس. خاطره پایداریِ یک لحظه است.
Saturday, November 2, 2013
ششصد و پنجاه و چهار
چرا هیچ کدام از زبان هایی که می شناسم واژه ای برای ضمیرِ سوم شخصِ تنهای جمع ندارند؟
Subscribe to:
Posts (Atom)