Sunday, September 30, 2012

سیصد و هفتاد و شش

امید یعنی زندگی کردنِ آموخته ها، که احتمالِ صفر که محال نیست. در را باز گذاشتن برای آن ضعیف تر احتمال ها که نای بر در کوفتن ندارند. راه دادن شان در زندگی.

Saturday, September 29, 2012

سیصد و هفتاد و پنج

سر و سامان یعنی سکان زندگی را دست گرفتن. ناله را با حرکت تاخت زدن.

Friday, September 28, 2012

سیصد و هفتاد و چهار

خطا که اشتباه نیست. خطا لاپوشانی اشتباه است. کتمان. از زیر بار مسئولیت شانه خالی کردن.

Thursday, September 27, 2012

سیصد و هفتاد و سه

تردید بازیِ شاید بشود هایی است که از هستِ الان آب می خورد. قصه گو-پاره ی ذهن است که جولان می دهد.

Wednesday, September 26, 2012

سیصد و هفتاد و دو

درک را بی تقابل چه طور می شود تعریف کرد؟ رو در رویی می سازدش. رو در رویی با چاشنیِ تلاشی برای همپایی.

Tuesday, September 25, 2012

سیصد و هفتاد و یک

عشق یعنی گرمایی که نمی گذارد آفتاب بر دلی سرد و خشمگین غروب کند. نیرویی که بر لجبازی چیره می شود و ذهنِ منصفِ آدمی را بیدار می کند.

Monday, September 24, 2012

سیصد و هفتاد

کارما. اینکه واژه از چه زبانی ریشه گرفته در معنی اش بی تأثیر است. واژه ای است برای توصیفِ اصلِ بقای روابطِ انسانی. برای توصیفِ واکنشی که در پسِ هر کنش هست.

Sunday, September 23, 2012

سیصد و شصت و نه

قفس یعنی سرپناه، حفاظ، جایی برای زنده بودن، برای نفس کشیدن فقط. تنگ اما، خیلی تنگ برای پرواز، یا حتی رویایش.

Saturday, September 15, 2012

سیصد و شصت و هشت

استراحت یعنی آرام گرفتن. قرار یافتن. پریشانی را به چندی توقف تسکین دادن.

هشت روز می روم که استراحت کنم. هشت روز سکوت.

Friday, September 14, 2012

سیصد و شصت و هفت

درد، زبانِ تن است برای درخواست های پشتِ گوش انداخته شده، استراحت های به فردا حواله شده، بی مبالاتی ها.

Thursday, September 13, 2012

سیصد و شصت و شش

عمر یعنی عبور، یعنی تغییر. عددِ ساعت و روز و ماه و سال نیست. عدد می گوید یک سال تمام شد. بر عمرِ اینجا اما، و بر عمرِ من تغییر بیش از یک سال است.

Wednesday, September 12, 2012

سیصد و شصت و پنج

تنش، خستگی است توأم با تقاضایی ورای توانِ آدمی در آن برهه از زمان.

Tuesday, September 11, 2012

سیصد و شصت و چهار

بی قراری یعنی از این شاخه به آن شاخه پریدن. یعنی شاخه ها را همه با هم خواستن. یعنی سنگریزه هایی که از دستِ آدم سر می خورند.

Monday, September 10, 2012

سیصد و شصت و سه

فاجعه اتفاق نیست. هستیِ فاجعه در انفعالِ آدمی است در قبالِ اتفاقاتی که بر سرش آمده. سکان را که دست بگیری، نیست می شود.

Sunday, September 9, 2012

سیصد و شصت و دو

شب حدِ فاصلِ بینِ دو روز است. مرز را خواب است که محکم می کند. این است که بعد از شب بیداری، آدم نمی داند تا کجا دیروز بوده و از کجاش امروز شروع شده.

Saturday, September 8, 2012

سیصد و شصت و یک

مرخصی یعنی رهایی از کار به اذنِ رئیس. رئیسی که نباشد مرخصی هم بی معنی می شود. از این جیب به آن جیب.

Friday, September 7, 2012

سیصد و شصت

خستگی یعنی حالی که دو ساعت را به هیچ تبدیل می کند. ناکافی برای هرکاری. ناکافی برای استراحت حتی.

Thursday, September 6, 2012

سیصد و پنجاه و نه

دلهره، ذهن است که بی موقع به چیزی می پردازد. خیال است که به بیراهه می رود. دلهره از همان نیرویی آب می خورد که امید. مثل کابوس که از همان سرچشمه که رویا.

Wednesday, September 5, 2012

سیصد و پنجاه و هشت

غمخواری گوش دادن است، نه از آن دست که سنگِ صبور. که گوش دادنی از جنسِ عشق. پاسخی از جنسِ درک. تلاشی آگاهانه برای بهبود.

Tuesday, September 4, 2012

سیصد و پنجاه و هفت

معبد، جایی است برای آرام گرفتن. برای مواجهه با خود، برای نقاب به کناری افکندن. برای بعضی پرستشگاهِ حق است و محلِ عبادت. حق اما مگر می تواند با ناراستی و نقاب به یک جوی رود؟

Monday, September 3, 2012

سیصد و پنجاه و شش

عادت توقعی است بر تکرارِ آنچه در ذهنِ آدمی برچسبِ معمول خورده است. توقع آفتِ هیجان است. آفتِ شوق. مرگِ حواس.

Sunday, September 2, 2012

سیصد و پنجاه و پنج

فرجام نهایتِ قصه است. آنجا که هر آنچه در طولِ قصه پیش آمده ناپدید می شود در برابرِ ابدیتِ فصلِ آخر. زندگی اما فصلِ آخر ندارد. این است که آدم تا هست، به فرجام نمی رسد.

Saturday, September 1, 2012

سیصد و پنجاه و چهار

خاطره تصویری، صدایی، تماسی، یا تجربه ای است در گذشته که در ذهن چنان پر رنگ می شود که مسیر حواس به مغز را وارون طی می کند. زنده می شود.