نوشتن یعنی تعامل همراه با درنگ. یعنی مجالی برای فکر کردن. مزمزه کردنِ واژگان.
Thursday, May 31, 2012
Wednesday, May 30, 2012
دویست و هفتاد و پنج
جنون دست برداشتن از حساب و کتاب های معمول است. هشدارهای ترس را نشنیدن، زمزمه ی شوق را پی گرفتن. حتی بعد از سال ها.
Tuesday, May 29, 2012
دویست و هفتاد و چهار
خواب با استراحت فرق دارد. خواب ذهن را رها کردن است که برود برای خودش پرسه بزند. پرسه های آرام مجالِ استراحت است. اما ناآرام ها باری می شود بر تن حتی. آن قدر که بیدار می شوی. خسته تر از قبل.
Monday, May 28, 2012
دویست و هفتاد و سه
کلافگی و اضطرار، نیروی محرک است. آدمی را به پیش می راند. به آفرینش وامی داردش. خداوندگارِ هستی می سازدش.
Sunday, May 27, 2012
دویست و هفتاد و دو
آزادگی یعنی وارستگی و حریت. دهخدا اما می گوید این تمامش نیست. آزادگی را می گوید علاوه بر این ها یعنی آسایش، آسودگی و شادی. آزادگی یعنی همتِ بلند و آگاهیِ مدام به بندهای خودخواسته. اندوه های خود خواسته.
Saturday, May 26, 2012
دویست و هفتاد و یک
بی وطن کولی نیست. آواره هم نیست. بی وطن رنگِ آسمانش به اینکه کدام سوی مرز باشد وابسته نیست. بی وطنی تصمیمی است به از یاد بردنِ مرزها.
Friday, May 25, 2012
دویست و هفتاد
تسلا یعنی ته-مزه ی غمی که تمامِ تلاشش را کرده که فرو بدهد وقتی که زنگ می زندم که بگوید حالش خوب است.
Wednesday, May 23, 2012
دویست و شصت و نه
خودشناسی یعنی گوشی شنوا برای شنیدنِ ناله هایی که در هزار پستوی ذهن دفن شده اند. یعنی ذهن را بازداشتن از زنده به گور کردن شان. قصه را پیش از به سرانجام رسیدن نمی شود دفن کرد.
Tuesday, May 22, 2012
دویست و شصت و هشت
فراغت یعنی رهایی از بار. یعنی مجالی برای استراحت. دراز کشیدن زیرِ آفتاب و تن به نوازشش سپردن و خیال را در باغِ ذهن رها کردن
Monday, May 21, 2012
دویست و شصت و هفت
روزه خویشتن داری است. پرهیز است. نه فقط از آنچه به درون می رود، به دل. که مراقبت از آنچه بیرون می آید.
Sunday, May 20, 2012
دویست و شصت و شش
تنهایی با عزلت فرق دارد. عزلت به انتخاب است و تنهایی گاهی به ناچار. تنهایی آن است که از میانِ هزاران نام یکی را بر می گزیند به هر دلیل یا حتی بی دلیل، می گردد پیِ کسی به آن نام و همین طور بی مقدمه می گویدش سلام.
Saturday, May 19, 2012
دویست و شصت و پنج
موج آن است که می آید چندی، و در برت می گیرد و می کشاندت به این سو و آن سو. آب فقط یک نوعش است. فکر هم هست. حس هم هست. خستگی هم هست. بیماری و تب. این ها همه موج اند. می آیند. می روند.
Friday, May 18, 2012
دویست و شصت و چهار
درد فریادِ تن است. وقتی که نشانه هاش را همه نادیده انگاشته است. به فریاد می آید. یاری می طلبد. پشتیبان. یا اقلاً استراحتی چند. تجدیدِ قوا.
Thursday, May 17, 2012
دویست و شصت و سه
ملاحظه ترسی است که لباسِ محبت و رفاقت را می دزدد و متظاهرانه دم از نزدیکی می زند.
Wednesday, May 16, 2012
دویست و شصت و دو
آسایش یعنی صبح بیدار شدن و دوباره غلت زدن و موج خواب را گذاشتن که در بگیرد آدم را. بی دغدغه.
Tuesday, May 15, 2012
دویست و شصت و یک
حرف هایی هم هست که آدم باید نگه شان دارد ناگفته یا اگر مردِ گفتن است رو در رو بگوید. چشم در چشم. ظرافت مجموعه ی همین چیزهای کوچکِ اغلب از یاد رفته است.
Monday, May 14, 2012
دویست و شصت
استیصال یعنی ندیدنِ دانه های توی خاک؛ خیال کردن که همه چیز از بیخ و بن کنده شده و دیگر امیدی نیست.
Sunday, May 13, 2012
دویست و پنجاه و نه
استفراغ، تلاشی است برای رهایی از آنچه درونِ آدمی تلنبار شده و رنج می دهدش. تهوع، آخرین اخطار است که چیزی هست که نباید باشد. افکارِ آشفته مثلا. گاهی باید واژه بالا آورد. برای رهاییِ ذهن.
Saturday, May 12, 2012
دویست و پنجاه و هشت
بی حوصلگی یعنی وقتی که بی هوا شمشیر می زنی بی آنکه نگاه کنی کجا و چه طور. بی تفاوتی یعنی نگاهی که به خونِ ریخته از زخم می اندازی و می بینی که دلت چندان هم فشرده نمی شود.
Friday, May 11, 2012
دویست و پنجاه و هفت
فراموشی ترفندی است مذبوحانه برای رهایی از باری که بر دوش می کشیم.
Thursday, May 10, 2012
دویست و پنجاه و شش
توهین در واژگانی که به کار می بریم نیست. قضاوتی است در ذهن. نا به جا، نه تنها به خاطر نتیجه ی قضاوت. که به دلیلِ نفسِ قضاوت. به واژه ها می شود لباسِ احترام پوشاند. اما در نهایت جایی درز می کند آنچه در زیر نهان است.
Wednesday, May 9, 2012
دویست و پنجاه و پنج
خوددوستی گرامی داشتِ آدمی است. دروازه ای است که دوست داشتنِ دیگری را ممکن می کند.
Tuesday, May 8, 2012
دویست و پنجاه و چهار
انقضاء یعنی بسرآمدن. انتها. پایان. یعنی رها کردنِ بقایای خالی شده از زندگی و آغازی سبک تر.
Monday, May 7, 2012
دویست و پنجاه و سه
بند و قفس در ذهنِ آدم است. گاهی همان نظمی که برای نوشته هاش داشته می شود بند. و میلی مهارناشدنی می آید به شکستنِ قفس. به شانه بالا انداختن که حالا مثلا دیرتر چه اشکالی دارد.
Sunday, May 6, 2012
دویست و پنجاه و دو
اشتباه نیروی پیش برنده است. اشتباه در آدمی عطشی بر می انگیزد به حرکت. به تلاش.
Saturday, May 5, 2012
دویست و پنجاه و یک
دلگرمی یعنی در آغوشِ گرمی که حتی وقتِ جنون هم برای تو جا دارد.
Friday, May 4, 2012
دویست و پنجاه
اقبال یعنی در زمانِ مناسب در جای مناسب بودن. یعنی مثلا نصفه شب باشد و گرسنه باشی و درست سرِ ساعتی که رستوران دیگر از آن به بعد کسی را راه نمی دهد برسی و غذات را بگیری.
Thursday, May 3, 2012
دویست و چهل و نه
سقوط را به تضادش با اوج و فراز، به هم بستگی اش با خمودگی و ضعف می شناسد ذهنم. مجالی است اما برای از سرِ نو برخاستن. از هیچ دنیایی نو علم کردن.
Wednesday, May 2, 2012
دویست و چهل و هشت
زیرِ پوستِ آدم می خزد. بی تاب می کند آدم را. روی صندلی هم که نشسته باشد پاها را به رقصی می جنباند. هیجان یا چیزی فراتر از آن. نامِ این حال را چه باید گذاشت؟
Tuesday, May 1, 2012
دویست و چهل و هفت
حسرت یعنی بازی ای را باختن و فراموش کردن که بازی است. که برد یا باخت، در هر حال بازی است.
Subscribe to:
Posts (Atom)