تمسخر شمشیری است که آدم از پنبه می سازد. از حرف های فرخورده و خشم های سرکوب شده. تفاخرِ حقیرانه ای است به ضعف.
Friday, May 31, 2013
Thursday, May 30, 2013
پانصد و سی و سه
از مدارِ آرام و قرارِ خود خارج شدن، جمعِ آرامِ بشریت را در نظر گرفتن و به جای بیشینه کردنش در حبابِ کوچکِ عزلتِ خود، در دایره ای بزرگ تر بهینه کردنش: مدارا.
Wednesday, May 29, 2013
پانصد و سی و دو
گفت و گو، دو سر دارد. متهم هم حتی حقِ آخرین دفاع دارد. بی گوش دادن، می شود نطق. می شود خطابه.
Tuesday, May 28, 2013
پانصد و سی و یک
ملامت، دستِ پیش را گرفتن است. روبه روی آوار ایستادن و انگشتِ اتهام را به سینه ی دیگری فشردن پیش از آنکه آگاهی اش بیاید. همان ماجرای برنده آن است که مشتِ اول را بزند.
Monday, May 27, 2013
پانصد و سی
بیراهه، هوس است که به لباسِ آرزو در می آید. سراب است که آدم را می کشد به بیابان، به گم شدگیِ بی پایان.
Sunday, May 26, 2013
پانصد و بیست و نه
افسانه تلاش بشریت است برای آفریدنِ دنیایی دیگر، آدمی دیگر. سرک کشیدن است به دنیاهایی موازی.
Saturday, May 25, 2013
پانصد و بیست و هشت
دور اندیشی نقابی است که آدم می گذارد بر چهره ی ترس هاش، تا موجه شان کند، تا حق به جانب آزادی خودش بفروشد به اطمینان.
Friday, May 24, 2013
پانصد و بیست و هفت
آرزو به دسترس که نزدیک می شود، می شود شوق، می شود امید، می شود دری که کافی است گوشه ی پادری را بزنی کنار و کلید را برداری و در را باز کنی.
Thursday, May 23, 2013
پانصد و بیست و شش
یک نفر بیاید آشفته و کمک بخواهد. هر کاری می توانی بکنی براش. آخرش که به نتیجه نرسیدی به یک آهِ عمیقِ حالا می بخشمت برود. ناسپاسی است. طبیعتِ آدمی است و امیدِ بر باد رفته.
Wednesday, May 22, 2013
پانصد و بیست و پنج
عبث یعنی آب را بریزی توی هاون و هی بکوبی و بکوبی. یعنی کارها را پیش ببری اما بی شوق و مثلِ ماشین، به بهای زمانِ از دست رفته، عمرِ نزیسته.
Tuesday, May 21, 2013
پانصد و بیست و چهار
استقامت بی درد و سختی نمی شود. سنگلاخ که باشد راه، آن موقع است که معنی پیدا می کند. بر چمنزار همه آهو می شوند.
Monday, May 20, 2013
پانصد و بیست و سه
پشت گرمی یعنی دستی که از پشت شانه ها را نگه می دارد وقتی که محتویاتِ معده را، و درد و رنج را داری می ریزی بیرون.
Sunday, May 19, 2013
پانصد و بیست و دو
پایمردی یعنی به تصویری، خیالی دل بستن. بی مهابا پی اش گشتن. رفتن تا کوه قاف حتی، یا مثلا آن سویِ هزار دریای مرگ و هراس.
Saturday, May 18, 2013
پانصد و بیست و یک
وداع یعنی دیدارِ آخر، بی امیدِ دیدار در آینده ی نزدیک. یعنی قصه را باد سپردن تا شاید کِی.
Friday, May 17, 2013
پانصد و بیست
بی تابی یعنی نبودِ چیزی را حس کردن اما ندانستن که چه. بیهوده وار دورِ خود گشتن.
Thursday, May 16, 2013
پانصد و نوزده
امید یعنی باز گذاشتنِ در. یعنی راه دادن به اتفاقاتِ بهتر که بیایند.
Wednesday, May 15, 2013
پانصد و هیجده
«قرار» یعنی این که نزدیک صبح یواش بخزی توی تخت، دست
راستت را آرام از زیر بالش رد کنی، ببری آن طرف تخت، بگذاری روی صورتش،
بیصدا. بودنش را نوازش کنی.
Tuesday, May 14, 2013
پانصد و هفده
تمام شدن را کرده ایم مرادفِ پایان، هم طرازِ مرگ. تمام اما سرشاری است. به بار نشستن است. گیرم به کوتاهی رقصِ شکوفه های گیلاس باشد در باد که سالی یک هفته یا دو بیشتر نیست اما تمام است.
Subscribe to:
Posts (Atom)